احکام دین. جهاد
مهر | فرهنگی و هنری | یکشنبه، 13 فروردین 1402 - 11:14
کتاب «رسم جهاد ۲» با تحقیق و تدوین محمدرضا حسینی و علی مشایخی توسط انتشارات راه یار منتشر و راهی بازار نشر شد.
خلاصه خبر
«پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی یا به اختصار «پ.
این کتاب تلاش کرده است بخشی از این ناگفتهها که در جلسات متعدد مصاحبه با یکی از فرماندهان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد روایت شده است را تدوین کند؛ راوی کتاب، اولین مسئول گروه اعزامی جهاد فارس مستقر در آبادان است که داوطلبانه به سمت جبهههای دفاع در مقابل ارتش بعثی شتافته بودند.
سه رکن اصلی ارتش و سپاه و جهاد، از ابتدا تا انتهای جنگ هشت ساله دوشادوش یکدیگر به مقابله با دشمن پرداختند.
عبدالرحمن جزایری، یکی از فرماندهان نامآشنای پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی است.
مقاومت جانانه نیروهای جهاد فارس به فرماندهی او در جزیره بزرگ آبادان در هنگام محاصره این جزیره و پس از آن، در کنار نیروهای رزمی ارتش و سپاه و سایر گروههای مردمی زبانزد تمامی افراد حاضر در سالهای اولیه دفاع مقدس است.
جزایری نیز مانند بسیاری دیگر از جهادگران عرصه دفاع مقدس، پس از پایان جنگ تحمیلی خانهنشین شد؛ اما هیچگاه یاد نیروهای فداکار جهاد به خصوص شهدای «سنگرساز بیسنگر» را فراموش نکرده است.
فیلم این دیدار، شاید تنها مستند تصویری باشد که در آن شهید صیاد شیرازی خاطراتی از سنگرسازان بی سنگر بیان میکند.
«برنامه ما این طور بود که همیشه یک نیروی مهندسی رزمی پا به پای نیروهای حمله کننده میفرستادیم بعد از اینکه نیروی حمله کننده منطقه را تصرف میکرد تا صبح برایش خاکریز و سنگر ایجاد میکردیم و به او امنیت میدادیم این خاکریز باعث میشد صبح که دشمن بچههای ما را جلوی خودشان می بیند، نتواند نابودشان کند.
ما یک سنگر گروهی داشتیم که در خط سوم قرار داشت و چهل نفر از بچههای جهاد فارس در آن بودیم.
مهر | دین و اندیشه | یکشنبه، 13 فروردین 1402 - 11:00
قرآن می فرماید هرگز راه درست را نخواهید شناخت مگر این که ترک کنندگان آن و کجراهان را بشناسید. اگر میخواهید بدانید راه صحیح و حق کدام است باید اهل باطل را بشناسید.
خلاصه خبر
«وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیث»؛ در اثر این نوع قضاوت حق ورثه درست ادا نمیشود و ناله آنها هم بلند میشود.
حضرت در یکی از خطبهها میفرمایند: «إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ ۲»؛ زمانی خواهد آمد که در آن زمان چیزی مخفیتر از حق و آشکارتر از باطل نیست.
«وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ هیچ چیزی بیشتر از دروغ بستن بر خدا و پیامبر او نیست.
«وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ ۳»؛ نزد اهل آن زمان؛ هیچ چیز کسادتر از قرآن نیست در صورتی که درست تلاوت و تفسیر شود، «وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه»؛ اما اگر تحریف شود خیلی پرمشتری و پر قیمت است.
«وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَیْءٌ أَنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوف»؛ در میان مردم هیچ چیز ناشناختهتر از معروف و کار خوب نیست، «وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکَر»؛ و با هیچ چیز چون منکرات آشنا نیستند.
«فَالْکِتَابُ یَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّان»؛ در چنین جامعهای قرآن و اهل قرآن دو چیز تبعید شده هستند، یعنی از جامعه رخت بربستهاند و در میان جامعه جایی ندارند.
«لَا یُؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِم»؛ قرآن همراه مردم است اما مردم همراه آن نیستند.
«وَ افْتَرَقُوا عَلَی الْجَمَاعَة»؛ اینها از جماعتی که حق هستند، و اندکند، پراکنده شده و جدا افتادهاند.
«کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَ لَیْسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُم»؛ رفتار اینها با قرآن طوری است که گویا اینها امام و پیشوای قرآن هستند و کتاب دنبالهرو آنهاست.
«وَ لَا یَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ ۴»؛ آنها قرآن را خوب خطاطی و تزئین میکنند، اما از محتوای قرآن خبری نیست.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَه»؛ بدانید هرگز راه درست را نخواهید شناخت مگر این که ترک کنندگان آن و کجراهان را بشناسید.
«وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَه»؛ هرگز شما به پیمانی که با قرآن دارید وفا نمیکنید مگر کسانی را که پیمانشان را با قرآن شکستند، بشناسید.
«فَالْتَمِسُوا ذَلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِه»؛ اگر میخواهید حق را بشناسید به سراغ اهل آن بروید و از آنها جویا شوید «فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل»؛ کسانی که اهل رشد و هدایت هستند زندگی علم هستند، یعنی علم با آنها زنده است.
«لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیه»؛ نه رفتارشان مخالفتی با دین دارد و نه خودشان با هم اختلافی دارند.
تسنیم | فرهنگی و هنری | جمعه، 11 فروردین 1402 - 12:53
«ایرانشهر» از معدود آثاری است که می توان آن را یک اثر تمدنی یا مدینه اندیشانه نامید چون رهیافتش تذکر به سرنوشت و دفاع است و با افق گشایی و آینده بینی انسان ایرانی را رهنمون می شود تا مدینه را با دستان خود بسازد.
خلاصه خبر
بیشتر اتفاقات داستان در خرمشهر میگذرد و به فراخور نیروهایی را که وارد خرمشهر میشوند، شاهد دفاع از شهر هستیم.
روز اولی که جلد نخست این کتاب منتشر شد، به همه علاقهمندان داستان گفتم اگر میخواهید داستان روی روال خودش بیفتد، باید تا چاپ سه جلد صبر کنید تا در فضای داستان قرار بگیرید.
ابراهیم اکبری دیزگاه، نویسنده، درباره اثر جدید شهسواری میگوید: محمدحسن شهسواری در رمانِ شریف «ایرانشهر» به مفهوم "ایران" میپردازد؛ ایرانی که در معرضِ هجوم دشمنان خارجی به فرماندهی صدام حسین قرار گرفته است.
او با تلاش مجاهدانه، نور انداخته به چهره انسانِ ایرانیِ در معرض، وقتی که از منزل بیرون میآید، در مدینه تجهیز میشود تا از "مرز" دفاع کند.
به گفته او؛ این رمان از معدود آثاری است که میتوان آن را یک اثرِ تمدنی یا مدینهاندیشانه نامید چون رهیافتش تذکر به سرنوشت و دفاع است و با افقگشایی و آیندهبینی انسان ایرانی را رهنمون میشود تا مدینه را با دستان خود بسازد و با تعلق و امید در آنجا سکنی گزیند.
انتشارات شهرستان ادب تاکنون پنج جلد از رمان «ایرانشهر» را در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
مشرق | یادداشت | شنبه، 13 اسفند 1401 - 15:00
میگفتم با من حرف نزن. میخواهم بخوابم. باز یک سئوال دیگر میپرسید. میگفتم تو را به خدا با من حرف نزن. میپرسید چرا؟ میگفتم جوابت را که بدهم، مغزم هوشیار میشود و دیگر خوابم نمیبرد. میگفت چه بهتر.
خلاصه خبر
در عملیات سامراء که خمپارههای داعش در حرم مطهر امامین عسکریین فرود میآمد و سه روز طول کشید، با فرماندهی سردار تقویفر داعش مجبور به عقب نشینی شد و منطقه پاک سازی گردید.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتگوی نسبتا مفصلی با سرکار خانم پروین مرادی، همسر بزرگوار شهید است که در چند قسمت تقدیمتان میشود.
همسر شهید: به هر شکلی که توانسته بود مرا فرستاده بود و لابد فکر میکرد که نکند من او را کشتم.
همسر شهید: بله
همسر شهید: مونا از ترم ۲ شروع کرد.
همسر شهید: بله.
**: بعدها فهمیدند که دختر شهید تقوی است؟
همسر شهید: نه، نمیدانستند.
همسر شهید: شاید.
از تنها کسانی که حس همدردی دیدم، یکی عراقیها بودند، یکی بچههای سپاه، یکی هم همسر دوستمان که سردار است.
برای دخترم تعریف کرده بود روزی که خبر شهادت حاج حمید را دادند، سریع رفتم و خودم را رساندم به فرودگاه.
خودت بلیط را جور کن بروم کنارش بایستم.
به عنوان یک سردار آمد و در تمام مراسمها کنار من ایستاد و هوای مرا داشت که خدای نکرده کسی چیزی به من نگوید که اذیت بشوم.
همسر شهید حاج حمید تقویفر
همسر شهید: واقعاً در خانواده تافته جدا بافتهای بود و کاملاً با بقیه فرق داشت.
من باید بروم کنار او و بچهها بایستم و بلیط جور شد و آمد و در تمام مراسمها کنارم بود.
حتماًباید بیاییم و از احوالات شما خبردار بشویم.
خانهمان که میآمدند گریه میکردند و میگفتند خانمم با شنیدن خبر حاج حمید موهایش را کنده یا سرش را به دیوار کوبیده.
اینقدر دوستش داشتند.
یکی هم همکارانش در سپاه.
همسر شهید: همینطور است.
همسر شهید: نمیدانم چه جوری برایتان تشریح کنم.
همسر شهید: بله، پاسیو.
همسر شهید: بله، ایشان وقت نکرده بود شیشه بیندازد.
در واقع میشود گفت داخل ساختمان باز بود و یک نفر میتوانست راحت بیاید داخل.
رادیو را روشن کردم که سرم گرم شود و صدای اطراف را نشنوم.
خلاصه با شنیدن آن قصه بیشتر ترسیدم و رادیو را خاموش کردم.
بلند شدم آمدم ببینم صدای چه میآید، شاید حاج حمید آمده باشد.
آمدم و در را باز کردم و دیدم مرد همسایهمان، جلوی در ایستاده.
میخواستم بخوابم، ولی به قدری ترسیده بودم که نمیتوانستم.
درست مثل آن شبی که آن سگ دست روی دوش من گذاشت و دستم نمیرفت که دستگیره را بیندازم و با کمرم به آن تکیه داده بودم و سگ هم از پشت هل میداد.
حاج حمید مرا در بغلش گرفته بود و فشارم میداد و هی میگفت خدا خیر بدهد این یعقوب را، من چقدر به او گفتم که این سگ را اینجا نیاور.
همسر شهید: بله، نیمهشب آمد.
من تمام مدت در هال نشستم.
همسر شهید: حمید بنده خدا هم وقتی میآمد و این اوضاع را میدید خیلی ناراحت میشد و واقعاً درک میکرد و مدام میگفت ببخشید، ببخشید.
همسر شهید: بله، نورگیر درست شد و شیشههای ضخیمی را به آن انداخت.
بعد که من گفتم شما را نمیشناسم، گفت شبیه دختر خاله من هستید.
یکبار آمد و گفت کلید اتاقم را میدهم که بروید استراحت کنید و من با خانم حاج آقا آهنگران به آن اتاق رفتیم و در را از پشت با صندلی محکم کردیم.
پشت سرم نشسته بود.
آن موقع اتوبوسهای کیانپارس را سوا نکرده بودند و زن و مرد جدا نبودند و همه قاتی مینشستند.
نمیدانم که او مرا تعقیب کرد یا نه.
همسر شهید: من عادت داشتم بعد از نماز صبح اگر کسی با من یک کلمه حرف میزد، دیگر خواب از سرم میپرید.
حاج حمید صبح زود که بیدار میشد، بعد از نماز صبح هرگز نمیخوابید و همیشه دنبال این بود که امام علی(ع) چه کرده، همانطور رفتار میکرد.
حضرت علی(ع) گفتهاند قسم میخورم هرگز سپیدهای سر نزد که من بیدار نباشم.
من برعکس دوست داشتم بخوابم.
میخواهم بخوابم.
میگفتم جوابت را که بدهم، مغزم هوشیار میشود و دیگر خوابم نمیبرد.
میگفتم نمیخواهم بیدار بمانم.
چرا باید بیدار بمانم؟
حاج حمید این را دست گرفته بود و با من صحبت میکرد که نتوانم بخوابم و اغلب هم موفق میشد.
یا گاهی که مینشستم و دستم را میزدم زیر چانهام و با دقت فیلم تماشا میکردم، دستم را میکشید و سرم میافتاد روی پایش و غشغش میخندید.
همسر شهید: از این شوخیها زیاد میکرد.
حاج حمید حرفهای مرا شنیده بود و میدانست که من این حرفها را به بچهها زدهام.
یک بار با بچهها فیلمی را تماشا میکردیم، یک دختر با دوستش میرود خارج.
پدر میگوید اگر یک تار مو از سر دخترم کم بشود، هر جای دنیا که بروی تو را پیدا میکنم.
همسر شهید: این چیزها دقیق یادم نیست.
همسر شهید: فکر میکنم ۸۹ یا ۹۰
همسر شهید: پدر میرود و نهایتاً دخترش را نجات میدهد.
همسر شهید: حاج حمید به دخترها گفت پدر این است.
پدر نسبت به فرزندانش اینطور است.
**: شخصیت اصلی فیلم، یعنی پدر، پلیس است و بلند میشود و میرود دختر را پیدا میکند.
همسر شهید: من به قسمت سیاسی فیلم دقت نکردم.
تلویزیون پخش کرد و شوهرم چون خودش اهل فیلم و این حرفهاست، گفت سانسور شده و رفت اصلی آن را دانلود کرد.
میگفت احساس میکنم سپاه پدر من است و من پسرش هستم.
به سپاه علاقه شدیدی داشت و میگفت احساس پدر فرزندی میکنم.
من فرزند سپاه هستم و جدا شدن من از آن برایم سخت است.
مشرق | یادداشت | دوشنبه، 15 اسفند 1401 - 08:56
ویژهبرنامه «مادران چشمبهراه» در فرهنگسرای اشراق برگزار شد و از مادر شهید داود فضلعلی تقدیر شد.
خلاصه خبر
به گزارش مشرق، همزمان با سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان، آیین بزرگداشت مقام مادران شهدای هشت سال دفاع مقدس با عنوان «مادران چشمبهراه» بههمت فرهنگسرای اشراق برگزار شد.
«رمز و راز مکتب حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را شهداء میدانند، همچون شهید جوان دشت نینوا حضرت علی اکبر(ع) که ندایش همچنان در طول اعصار جاری است زمانی که به همه جوانان پیام داد: «آنگاه که در راه حق باشیم ما را از مرگ باکی نیست.»، بسی مایه فضیلت و مباهات است که یاد شداء را زنده بداریم همانگونه که رهبر و مولایمان حضرت امام خامنهای عزیز فرمود: "یاد شهیدان نباید در جامعه از ذهنیتها خارج شود، یاد شهیدان را باید همواره زنده و گرامی بدارید."
مشرق | یادداشت | دوشنبه، 15 اسفند 1401 - 09:16
اگر این کتاب را نخوانده اید پیشنهاد میکنم حتما در برنامه مطالعه تان قرار دهید؛ چرا که جلوه های دیده نشده از زندگی شهید خلیلی در این کتاب بسیار به چشم میخورد.
خلاصه خبر
بعد از شهادت جانسوز علی خلیلی سالها بود که تشنه ی یک روایت ناب و دسته اول از سیر زندگی درخشان و نورانی او بودم.
اگر علاقه مند به کتب سیره شهدا هستید شاید با مرور کتاب علی، داستان متفاوتی در برابر چشمان شما مجسم شود.
البته وصول به نتیجه ی واقعی مثل دستگیری شهدا یا زنده بودن شهیدان که نص آیات کتاب خداست این نقص را پوشش می دهد.
لطف خداوند شهیدان و عنایت خود شهید در کنار دوندگیهای نویسنده اثری دلچسب و ماندگار را خلق کرده است.
در کل به دلیل زحمات فراوان نگارنده و دغدغه های مقدسش و ثبت بخشی از تاریخ سربازان انقلاب دست او را می بوسم و به روح بلند شهید خلیلی عزیز رحمت و درود می فرستم.
مشرق | یادداشت | سه شنبه، 16 اسفند 1401 - 09:56
فیروزان گفت: وقتی این کتاب را خواندم، متوجه شدم که آقای دیزگاه موفق شدند که از هر بخش وجودی و اندیشهای امام موسی صدر برشی بزنند که تقریبا تصویر نزدیکی از امام را به مخاطب نشان میدهد.
خلاصه خبر
به گزارش مشرق، نشست نقد و بررسی کتاب «بیروط» در سالن طاهره صفارزاده حوزه هنری، با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه (نویسنده)، مهندس مهدی فیروزان (فعال فرهنگی)، حجت الاسلام محمدرضا زائری (منتقد و پژوهشگر) و محمدقائم خانی (نویسنده و منتقد ادبی) برگزار شد.
اصلیترین مسئله من چه آن زمان و چه همین موقع، «پدر» است؛ پدر درون جامعه ایران و یا نسبت انسان ایرانی با پدر.
حجتالاسلام زائری نیز درباره این رمان گفت: بیروط یک ویژگی مهم دارد و آن آکنده بودن از استعارههای متعدد قصص انبیاء و تمثیلات و تلمیحات قرانی است.
نویسنده دارد در داستان از پدر خود حرف میزند اما آن امام جمعه که مستعفی است درواقع میتواند نماینده هر ادعای دعوت دینی باشد که در کنار این نسخه متفاوت دارد مقایسه میشود.
امام موسی صدر میداند این جوان شیعهای که گرفتار چندین مسئله است اول باید اشتغالش درست شود.
راوی شرایطی دارد که فلسفه خوانده و در مجموع ذهن تیزی دارد.
قسمت عمده کتاب بر عهده بیان خوابها و تفسیر های آن و تقابل خواب با واقعیت هست
مشرق | یادداشت | شنبه، 20 اسفند 1401 - 07:28
حاج حمید سه برگه مخصوص برای من نوشته بود که من سه تایی را کنار هم گذاشتم و از بالای آن عکس انداختم. چون نوشته بود محرمانه، فقط همسرم بخواند.
خلاصه خبر
وی در جبهه سوسنگرد واحد اطلاعات و عملیات را تشکیل داد و مدتی فرماندهی قرارگاه رمضان را نیز بر عهده گرفت.
با پایان جنگ، شهید تقویفر فعالیت خویش را در سپاه قدس ادامه داد و سرانجام در سال ۱۳۹۰ از خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته شد.
در عملیات سامراء که خمپارههای داعش در حرم مطهر امامین عسکریین فرود میآمد و سه روز طول کشید، با فرماندهی سردار تقویفر داعش مجبور به عقب نشینی شد و منطقه پاک سازی گردید.
در زمانی که حاج حمید زنده بود، بچهها در سایت دیده بودند که قرار است حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه بشود و ایشان فرمانده نیروی قدس بشود.
حتی یادم هست یک بار سربازی آمد و زنگ خانه را زد و پشت آیفون پرسید، «سردار هستند؟» دختر با تعجب گفت، «مامان!
همسر شهید: خودش که نمیگفت، ولی بچهها وقتی وارد دانشگاه شدند، تقریباً متوجه شده بودند.
همسر شهید: از طرز صحبتها یا اینکه دنبالش میآمدند.
وقتی بزرگ شدند متوجه شدند، ولی وقتی بچه بودند متوجه نبودند.
به همین دلیل وقتی آن سرباز پرسید سردار خانه است، دختر خیلی تعجب کرد.
صبح زود برای کارگرهایی که استخدام کرده بود که حسینیه را بسازند، صبحانه میگرفت و برایشان میبرد.
همیشه عادت داشت زود بخوابد که فردا صبح زود بیدار شود، ولی آن شبها زود نمیخوابید و مینشستیم و فیلم تماشا میکردیم.
مثلاً در مورد پدر و مادرش میگفت پدر من یک باغبان شهرداری بود و خواهر و برادرهای من هم زیاد بودند و شغلی هم نداشتند.
مادرم بعد از پدرم میخواست بیاید در محله دیگری بنشیند.
بعد از شهادتش حس کردم میخواست حرف نگفتهای نماند و همه چیز را گفته باشد.
نمیگرفت بخوابد.
صحبت میکرد و حرف میزد، در حالی که از جوانی عادت داشت سر شب بخوابد و صبح زود که چه عرض کنم، نیمهشب بیدار شود.
حتی آن دفعهای که به شما گفتم به او قرص خواب دادیم، باز هم بلند شد و قرص خواب هم روی او اثر نکرد.
این اواخر اصلاً نمیخوابید، خوابش خیلی کم شده بود.
انگار دوست داشت برای همه کارهایی که کرده بود توضیح بدهد و حرف بزند و بگوید که چه شد که این کار را کردم.
بعضی وقتها به خودم میگویم شاید میخواست حرف ناگفتهای نمانده باشد و همه چیز را گفته باشد.
انقلاب یک نهال نوپا بود، والا من خیلی دوست داشتم کنار شما باشم.
مگر میشود که یک جوان دوست نداشته باشد کنار همسر جوان و بچههای کوچکش باشد.
بعد که آنها میآمدند، به سراغ آنها میرفت.
از این گذشته بچه کوچک داشتم و خوابم زیاد شده بود.
من از اول دعا تا پایان خوابم برد.
بعد بغلدستی من صدایم زد که خانم بیدار شو، هم دارند میروند، یک وقت خواب نمانی.
از حالت صورت معلوم بود که خواب بودهام.
نکند خواب بودهای؟
گفتم بله، خواب بودم.
آن اوایل بلد نبودم دروغ بگویم.
پدرم ما را میبرد.
مادرم مینشست گوش میداد و من میخوابیدم.
همسر شهید: خیلی هم قشنگ تاریک بود و طرف دعا را میخواند و من خوابم برد.
وقتی آمدم بیرون، پرسید چقدر از دعا را گوش دادی؟
قطعاً شما هم با همه امکاناتی که در خانه پدر داشتید، سادهزیست بودهاید، وگرنه مرد نمیتواند در برابر اصرار زن تاب بیاورد.
همسر شهید: خانه پدرم هم ساده بود.
همسر شهید: درست میگویید.
سال بعد هم اسمش را مدرسه نزدیک خانه نوشتیم.
خانه روبهروی ما میخواستند اسبابکشی کنند و بروند و وسایلشان را برای فروش گذاشته بودند.
یادم هست که رفتم و وسایل را دیدم و از سرویس خوابشان خوشم آمد و به حاج حمید گفتم میخواهم این را بگیرم.
یادم هست که آن سرویس خواب را خریدم و در اتاق خواب خودمان گذاشتم.
همیشه میگفت چیزهای ساده بخر، تجملاتی نباشد.
میگفت اگر خودت داری بگیر، ولی پی تجملات نباش و ساده بخر.
همسر شهید: یکبار با حاج حمید رفته بودیم سر مزار مادر من.
هر چه را که خدا گفته انجام بدهید، خدا خودش کارساز است.
همیشه میگفت من یک بچه دهاتی هستم، ولی تلاش کردم و خواستم که مثمرثمر باشم.
هر کاری که از دستم برآمد کردم، ولی همیشه حدود شرع خدا را درنظر داشتم.
**: خدا را شکر.
همسر شهید: کدام تخت؟
**: به خاطر این میپرسم که داشتید تعریف میکردید که صبحها حالم بد میشد و میخواستم به آن آقایی که صبح میآمد دنبالم بگویم نمیآیم که حاج حمید را کنار خودم حس کردم.
جانم!
مثل اینکه خودش بود، واقعی بود، چون خواب هم نبودم، بیدار بودم.
مرا سرگرم کرد تا موبایلم زنگ خورد و دیگر حاج حمید را ندیدم.
این در خاطرم هست.
چون نوشته بود محرمانه، فقط همسرم بخواند.
سپاه آمد و ما دنبال وصیتنامه حاج حمید هستیم.
خانم تقوی!
به دخترم گفتم سامسونت پدرت را باز کن.
وصیتنامه پدرت آنجاست.
بیاور بده سپاه ببرد.
بالایش نوشته محرمانه، فقط عیال بخواند.
سه بار نوشته بود محرمانه، محرمانه، محرمانه.
دخترم پرسید چه کار کنم؟
بالای این برگه عمومی هم نوشته بود احتراماً به همسر، فرزندان، بستگان.
مشرق | یادداشت | شنبه، 20 اسفند 1401 - 09:28
همسر شهید کریمی میگوید: امین اول گفت میخواهم به مأموریت اصفهان بروم. مأموریتی که ۱۰ روز و شاید هم ۱۵ روز طول میکشد. با شنیدن این حرف شروع کردم ناراحتی کردن.
خلاصه خبر
امین اول گفت میخواهم به مأموریت اصفهان بروم.
همش ناراحتی میکنی.» دلم ریخت.
امین با آب قند بالای سرم ایستاده بود.
بیا تو هم مرا به با رضایت از زیر قرآن رد کن...»
تو میدانی نفسم به نفس تو بند است...» گفت: «آره میدانم» گفتم: «پس چرا برای رفتن اصرار میکنی؟» صدایش آرامتر شده بود، انگار که بخواهد مرا آرام کند.
تلاشهای امین برای راضی کردن من بود و من آنقدر احساساتی بودم که اصلاً هیچ کدام از دلایل مرا راضی نمیکرد.گفتم: «امین هر وقت همه رفتند تو هم برو.
الآن دلم نمیخواهد بروی.» گفت: «زهرا من آنجا مسئولم.
نگران نباش.» انگار که مجبور باشم گفتم: «باشه ولی تو را به خدا برای خرید سوغات هم از حرم بیرون نرو!»
مشرق | یادداشت | شنبه، 20 اسفند 1401 - 16:34
جانباز عبدالعلی یزدانیار که در واحد ادوات لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) خدمت میکرد، در طول جنگ تحمیلی بارها تا مرز شهادت رفت و جراحتهای زیادی را از آن روزها به یادگار داشت.
خلاصه خبر
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، جانباز عبدالعلی یزدانیار که بارها در طول جنگ تحمیلی مجروح شده و به درجه جانبازی نائل شده بود، پس از سالها رنج و شکیبایی به همرزمان شهیدش پیوست.
جانباز عبدالعلی یزدانیار که در واحد ادوات لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) خدمت میکرد، در طول جنگ تحمیلی بارها تا مرز شهادت رفت و جراحتهای زیادی را از آن روزها به یادگار داشت.