.....(ملا محسن فیض کاشانی).....
..Mohsen Fayz Kashani..
گفتم رخت نديدم گفتا نديده باشي
گفتم ز غم خميدم گفتا خميده باشي
گفتم ز گلستانت گفتا که بوي بردي
گفتم گلي نچيدم گفتا نچيده باشي
گفتم ز خود بريدم آن باده تا چشيدم
گفتا چه زان چشيدي از خود بريده باشي
گفتم لباس تقوي در عشق خود بريدم
گفتا به نيک نامي جامه دريده باشي
گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشيده باشي
گفتم جفات تا کي گفتا هميشه باشد
از ما وفا نيايد شايد شنيده باشي
گفتم شراب لطفت آيا چه طعم دارد
گفتا گهي ز قهرم شايد مزيده باشي
گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آيد شايد چشيده باشي
گفتم بکام وصلت خواهم رسيد روزي
گفتا که نيک بنگر شايد رسيده باشي
خود را اگر نه بيني از وصل گل بچيني
کار تو (فيض) اينست خود را نديده باشي
|
|
حکیم، محدث، مفسر، عارف، شاعر و یکى از اکابر علما و فقهای اخباری دوره صفویه در قرن یازدهم هجری و از شاگردان برجسته ملاصدرای شیرازی و معاصر با شاه عباس دوم بوده است. «تفسير الصافي»،اوست
ولادت
ملامحسن در چهاردهم صفر سال ۱۰۰۷ق، در کاشان به دنیا آمد. خاندان پدر وی رضیالدین شاه مرتضی (۹۵۰-۱۰۰۹ق)، مردی فقیه، متکلّم، ادیب و مفسر بود و در کاشان حوزه تدریس داشت. مادر او زهرا خاتون، بانوی عالم و شاعر، دختر ضیاءالعرفاء رازی - از عالمان بزرگ شهر ری - بوده است. جد مرحوم فیض، تاجالدین شاه، عالم، عارف و شاعر و از نامداران دوران خویش در کاشان بوده و در همان دیار مدفون است. وى در دو سالگى پدر خود را از دست داد و دایى و عمویش تربیت او را بهعهده گرفتند.
تحصیلات، اساتید و شاگردان ملامحسن مقدّمات علوم را تا سن بلوغ در کاشان و در نزد عمو و دایى فراگرفت. بیست ساله بود که براى ادامه تحصیل به اصفهان مهاجرت کرد و از اساتید برجسته آن دیار کسب فیض نمود. از جمله اساتید این عالم بزرگ عبارتند از: ملا محمدتقى مجلسى، شیخ بهایى، میرداماد، میرفندرسکى و ملاصدرا. او پس از آن براى کسب علم از سید ماجد بحرانى به شیراز کوچ کرد و مدّت دو سال به تکمیل علم حدیث و روایت پرداخت و بار دیگر به اصفهان بازگشت. بعد از آن براى انجام فریضه حج به مکه مشرف شده و در آنجا به ملاقات شیخ محمد زینالدین عاملى رفته و از آن بزرگوار نیز کسب فیض نمود. پس از مراجعت از مکه، وقتى ملاصدرا از شیراز به شهر مقدّس قم مهاجرت کرد و در روستاى کهک اقامت گزید، ملامحسن و عبدالرّزاق لاهیجى نیز به آنجا رفته و مدّت هشت سال مونس تنهایى او بودند و در همین دوران بود که ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به آن دو تزویج کرد. سپس ملامحسن فیض کاشانى همراه ملاصدرا به شیراز رفت و بعد از دو سال به کاشان بازگشت و به امر تدریس، تعلیم، تبلیغ و تألیف و تصنیف مشغول گردید. ملامحسن کاشانى در دوران زندگى پربار خود شاگردانى را تقدیم جهان تشیع کرد. از جمله آن بزرگواران عبارتند از: علمالهدى فرزند خود فیض، معینالدین فرزند دیگر فیض، عبدالغفور برادر فیض، شاه مرتضى دوم پسر برادر فیض، ضیاءالدین محمد، ملا شاه فضلالله، ملا محمدباقر مجلسى، سید نعمتالله جزایرى، قاضى سعید قمى، ملا محمدصادق خضرى، شمسالدین محمد قمى، شیخ محمدمحسن عرفان شیرازى و بسیارى از علماى دیگر. وفات ملامحسن فیض در سن ۸۴ سالگى، در سال ۱۰۹۱ در شهر کاشان از دنیا فانی به سرای باقی شتافت
آثار مرحوم فیض نزدیک به دویست جلد کتاب ارزشمند در علوم و فنون مختلف تألیف کرده است. برخى از تألیفات
تفسیر صافى، الوافي، الشافي، النوادر، المحجة البيضاء، مفاتيح الشرائع، أصول المعارف، علم اليقين، حقّ
اليقين، عين اليقين، ضياء القلب، الفتنامه، زاد السالك، شوق المهدي و دیوان قصائد
|
مرقد فیض
مشتاقان وصل
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی...
در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی
تا مرا از هستی خود در گمان انداختی
شعلۀ حسن تو دوش افروخت دلها را چون شمع
این چه آتش بود کِامشب در جهان انداختی
در کنارم بودی و میسوخت جانم در میان
آتش سوزان نهان چون در میان انداختی...
دیده از خواب عدم نگشوده، گردیدند مست
چون ندای «کُن» به گوش انس و جان انداختی
سوی «أو أدنی» روان گشتند مشتاقان وصل
تا خطاب «إرجعی» در ملک جان انداختی
هر کسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطف
سایۀ خود بر سر این بیکسان انداختی
شد کنار همدمان دریای خون از اشک «فیض»
قصۀ پرغصهاش تا در میان انداختی
بيا تا مونس هم يار هم غمخوار هم باشيم
انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم
شب آيد شمع هم گرديم و بهر يکديگر سوزيم
شود چون روز دست و پاي هم در کار هم باشيم
دواي هم شفاي هم براي هم فداي هم
دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم
بهم يک تن شويم و يکدل و يکرنگ و يک پيشه
سري در کار هم آريم و دوش بار هم باشيم
جدائي را نباشد زهره تا در ميان آيد
بهم آريم سر بر گرد هم پرگار هم باشيم
حياة يکديگر باشيم و بهر يکديگر ميريم
گهي خندان ز هم گه خسته و افکار هم باشيم
بوقت هوشياري عقل کل گرديم بهر هم
چو وقت مستي آيد ساغر سرشار هم باشيم
شويم از نغمه سازي عندليب غم سراي هم
برنگ و بوي يکديگر شده گلزار هم باشيم
بجمعيت پناه آريم از باد پريشاني
اگر غفلت کند آهنگ ما هشيار هم باشيم
براي ديده باني خواب را بر خويشتن بنديم
ز بهر پاسباني ديده بيدار هم باشيم
جمال يکديگر گرديم و عيب يکديگر پوشيم
قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم
غم هم شادي هم دين هم دنياي هم گرديم
بلاي يکديگر را چاره و ناچار هم باشيم
بلاگردان هم گر ديده گرد يکديگر گرديم
شده قربان هم از جان و منت دار هم باشيم
يکي گرديم در گفتار و در کردار و در رفتار
زبان و دست و پا يک کرده خدمتکار هم باشيم
نمي بينم بجز تو همدمي اي (فيض) در عالم
بيا دمساز هم گنجينه اسرار هم باشيم
http://abbasloo-art-culture.blogfa.com/