انسان به اسرار آفرینش آگاه نبود، و مکرها را نمی دانست، از سر غفلت از آسمان به زمین افتاده بود امّا باز نمی دانست که چگونه وسوسه شیطان را بشناسد و رفتاری خداپسندانه داشته باشد. حتّی نمی دانست که رفتار صحیح و عاقلانه چیست و چگونه بدست می آید، نمی دانست که باید از چه راهی وارد شود تا بندۀ خوب خدا باشد، او می خواست زندگی نماید امّا با راز و رمز زندگی آشنا نبود، در کتابها هم مطلب زیادی دربارۀ آن ندیده بود و از دیگران هم، چیزهای زیادی یاد نگرفته بود، ولی فکر می کرد همه چیز را می داند و فکر می کرد اوست که تکلیف می کند که چه باید بشود امّا غافل از این بود که باز هم آمد و نسازد و خدا را نبیند و آنچه او می خواهد انجام ندهد، او می خواست که بگوید من بهترینم، امّا نمی دانست که کمترین است، به همین دلیل بود که راحت شیطان به سراغش می آمد، غاپش را می دزدید و رامش می کرد و او بازیخوردۀ مکر شیطان می شد، از بدبختی سوره ناس و فلق و صافات و جن و توبه و نور و آیات آیت الکرسی هم یادش می رفت تا در مورد آنها تدبر نماید، تا که از غفلت بدرش آورد و دیگر او نبود که عنانش را بدست شیاطین دهد و به خود بنازد در حالی که سرتاسرش پر از نیاز لطف الهیست و شیطان نیز به نادانی انسان خندان و دل از شیطان گریزان، امّا به دلش هم خیانت کرد وقتی پرده غفلت را تاریکتر کرد و کبکبۀ جهل را فراختر و زیور دل را به نور امید تنگ تر و چشم از اسرارخلقت بست، و به امید یاری مخلوقات در کنجی چنپاتمه زد که شاید فرجی شود و دست از قضا زنبیلی از آسمان بیفتد و او را بر سر سفره لطفش مهمان نماید، این بود که آیات خدا را ندید و او را روزی رسان فرمانش نشناخت که فرج وگشایشش به سبب وسیله و واسطه اش هست، نه بی همّت و تلاش مخلوق و نه بی لطف و احسان خالق، گشایشی اگر هست بسبب لیاقت و همّت اوست که گره از کار باز می نماید، اوست که مخلوق را به راه درست هدایت نمود، البته اگر گوشی بشنود صدای جویبار عشق را که از آسمان بر زمین جاری شد تا خرمن معرفت را از سرزمین دل درو نماید و رنگ سبز دشت و رنگ طلائی خرمن عجائب خلقت را در رویشِ ضمیر آدمی به ثمر نشاند و دل را سرای خدای دل نماید و زندگی را تجلی خرد، که عاشقانه سرایشی است این غزل زندگی که دل میبرد تا ثریا و میوۀ عشق می کارد و از آن بالا بر شاهرگ دل نگاه مهر دارد و انسان را تا بالاترین مُناره مسجد بالا می برد و روحش را تا کهکشانها پرواز میدهد که ای روح الهی تو عفیفی و لطیفی و نشانی از ربّ العالمینی که در این جسم خاکی به ودیعه به امانت سپرده شده ای تا تجلی صفات کمالاتِ ربّ العالمین باشی در مقدرّات زمینی خود. تو احسن الخالقینی که دیار اُزلت را به دیار غربت تبدیل نمائی و هر آنچه داری از او داری که صاحب اصلی اوست نه سایه افکن جان که او افسونِ محبت یاریست، که او را بخشید و تو به محبت به سرچشمه محبت ازلی رسیدی و به یاری او به قله کمال معرفت می رسی و در زیر تلؤلؤ رأفت او جواهرنشان عالم امکان می گردی، پس به سپاس مهر آفرین بگستران سجاده نور را در زمین و با اطاعت از فرامین وحیش و تدبر در انوار آیاتش بنواز چنگ دل انگیز اهداف خلقت را، که نیکوترین نوازندگی وجود، انعکاس نوازندگی آن نوازنده عالم آفرینش خداوند یگانه و بی همتا هست، که قصد نمود که انسانها بندگی خداوند نمایند تا به حیات طیبه دست یابند و تا درجات اعلی علیین ارتقاء یابند، اگر فرامین خداوند را که خاتم الانبیاء حضرت محمد سلام الله علیه و دوازده امام معصوم سلام الله علیهم به انسانها عرضه داشته اند را با دل و جان پذیرا باشند و پیرو و شیعۀ دین چهارده معصوم سلام الله علیهم که عبارتند از "پیامبر خدا خاتم الانبیاء حضرت محمد سلام الله علیه و دختر پیامبر خدا حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و حضرت امام علی و حضرت امام حسن مجتبی و حضرت امام حسین و حضرت امام سجاد و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسی کاظم و حضرت امام رضا و حضرت امام محمد جواد و حضرت امام هادی و حضرت امام حسن عسکری و حضرت حجة بن الحسن عسکری قائم آل محمد سلام الله علیهم" باشند.
گل افشان گل محمدی
چنگ دل موضوع قصۀ انسان ادبیات نثر
جمعه، 24 مرداد 1404 - 20:42
نظر بدهید
نسخه بتا 1.1.0