FarhangYar فرهنگ‌یار
  • قرآن و عترت
    منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام حسین سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه حضرت زینب سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی دیدگاه حضرت رقیه سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی دیدگاه قرآن منظرگاه مدیریتی دیدگاه حضرت محمد سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه حضرت فاطمه سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام علی سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام حسن مجتبی سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام زین العابدین سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام محمد باقر سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام جعفر صادق سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام موسی کاظم سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام رضا سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام محمد جواد سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام هادی سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام حسن عسکری سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام مهدی سلام الله علیه
  • ولایت فقیه
    منظرگاه مدیریتی بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی رحمت الله علیه منظرگاه مدیریتی رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای دامه حفاظاته اصول دین عدل اصول دین. معاد احکام دین. نماز احکام دین. روزه احکام دین. حج احکام دین. تولا و تبرّا اصول دین. توحید احکام دین. زکات احکام دین. جهاد احکام دین. امر به معروف و نهی از منکر رذائل اخلاقی فضائل اخلاقی اصول دین نبوت احکام دین خمس اصول دین امامت
  • مناسبتها
    ماه های شمسی ماههای قمری خانواده در اسلام احکام حلال و حرام و مستحبات و مکروهات فرهنگ مدیریت و کارکنان احکام و قوانین مختلف دین و شریعت اسلام منظرگاه مدیریتی تعلیم و تربیت فرهنگ اقتصاد عفاف و حجاب
  • پیوندها
    منظرگاه مدیریتی دیدگاه قرآن منظرگاه مدیریتی رفاه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خانواده منظرگاه مدیریتی دیدگاه حضرت محمد سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی امام حسن مجتبی سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی ادبیات عطر بهار میز نظریه پرداری فرهنگ یار جوانان نماد شور و نشاط نگاه پر نور پای میز اندیشه اخلاق تعلیم و تربیت شخصیت و کرامت انسانی اصول و مبانی نقد و تبلیغ راه یافتگان منظرگاه مدیریتی مهدی منتظران منظرگاه مدیریتی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی حضرت فاطمه سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی حضرت زینب سلام الله علیها منظرگاه مدیریتی دیدگاه امام علی سلام الله علیه منظرگاه مدیریتی حضرت خدیجه سلام الله علیها
  • حوزه دین
    پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله سید علم الهدی منظرگاه مدیریتی ثقلین منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد سید ابراهیم رئیسی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد حائری شیرازی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله مصباح یزدی بنیاد فارس المومنین منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله مکارم شیرازی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد مسعود عالی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد شهاب مرادی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله سید علی سیستانی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد پناهیان منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد حسین انصاریان منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله هاشمی شاهرودی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله علی صافی گلپایگانی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله علوی گرگانی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله سید موسی شبیری زنجانی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله میرزا جواد تبریزی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله وحید خراسانی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد حاج شیخ علی فروغی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله عبدالنبی نمازی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله محمد جواد لنکرانی منظرگاه مدیریتی در راه حق منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله مبشر کاشانی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله شیخ حسین امامی نیای کاشانی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله مجتهد تهرانی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد سید رضی موسوی شکوری منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله بهجت منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد سید عباس موسوی مطلق منظرگاه حضرت آیت الله حاج شیخ محمد صالح کمیلی خراسانی کتابخانه مجلس شورای اسلامی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد محمد علی جاودان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد محمد محمدی مرکز تحقیقات اسلامی شورای اسلامی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد سید حسن خمینی منظرگاه مدیریتی حجةالاسلام و المسلمین حضرت استاد عبدالحسین بابائی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله شوشتری منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله سید حسن آملی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله سید محمد تقی مدرسی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله عباس محفوظی منظرگاه مدیریتی استاد حضرت آیت الله جعفر سبحانی منظرگاه مدیریتی حضرت آیت الله جعفر سبحانی منظرگاه مدیریتی حضرت آیت الله صافی گلپایگانی منظرگاه مدیریتی حضرت آیت الله مکارم شیرازی پایگاه اطلاع رسانی رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خمینی رحمت الله علیه منظرگاه مدیریتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای دامة حفاظاته
  • رساله احکام دین
    رساله حضرت آیت الله سید علی خامنه ای رساله حضرت آیت الله فاضل لنکرانی رساله حضرت آیت الله بهجت رساله حضرت آیت الله سید حسینی سیستانی رساله احکام مراجع سایت انهار رساله حضرت آیت الله مظاهری رساله حضرت آیت الله جعفر سبحانی
  • کتابخانه
    کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران کتابخانه تخصصی فرهنگستان هنر کتابخانه تخصصی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کتابخانه تخصصی وزارت امورخارجه کتابخانه تبیان کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران کتابخانه نور کتابخانه تخصصی دانشگاه ادیان و مذاهب کتابخانه تخصصی فقه واصول کتابخانه مرکزی دانشگاه صنعتی امیرکبیر کتابخانه ادبیات پایگاه اطلاع رسانی کتابخانه های ایران کتابخانه مرکزی دانشگاه صنعتی شریف کتابخانه دانشگاه پیام نور سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران پایگاه اطلاع رسانی کتابخانه ملی کتابخانه احادیث شیعه پایگاه مجلات تخصصی نور بزرگترین پایگاه قرآنی جهان اسلام جامع الاحادیث نور


مجموعه اشعار اربعین حسینی


 

مجموعه اشعار اربعین حسینی-img
اربعین حسینی چهلمین روز پس از شهادت امام حسین(ع) در روز عاشورای سال ۶۱ق که با ۲۰ صفر مصادف است. زیارت اربعین از اعمال خاص این روز است و بنابر روایتی از امام حسن عسکری(ع) از نشانه‌ های مؤمن دانسته شده است. طبق نقل‌ های تاریخی، جابر بن عبدالله انصاری،‌ صحابی پیامبر اسلام(ص)، به همراه عطیه عوفی در اولین چهلم شهادت امام حسین(ع) به‌ عنوان اولین زائر بر سر مزار امام حسین(ع) حاضر شده و قبر امام حسین را زیارت کرده است. به مناسبت اربعین حسینی گزیده ای از اشعار اربعین امام حسین علیه السلام که توسط شاعران آئینی سرود شده است، از نظر می گذرد.

 

منبع : کتاب گنجینه نور مدائح و مراثى خمسه طیبه؛ مجاهدی، محمدعلی نوع مطلب : بازنشر تعداد بازدید : 75161     تاریخ درج : 1400/11/17    

اربعین و اشک خون

اربعین آمد و چشم ها باز گریان می شود
کربلا ماتم سرای اهل ایمان می شود

غصه های آل طه در مسیر کوفه و شام
یاد شام تارشان در کنج ویران می شود

باز تازه غصه های کربلا در نزد زینب
سید سجاد زین غم اشک ریزان می شود

مجلس شام یزید و لعل لب های حسین
زیر چوب خیزران باز خونریزان می شود

گوشه ویرانه گویا غنچه ای روییده است
آه و صد افسوس که آن هم برگ ریزان می شود

باز گویا یک سری بی تن به نزددخترش
یا که خورشیدی به نزد ماه میهمان می شود

باز گویا دختری از شوق دیدار پدر
گریه و زاری نموده تا که بی جان می شود

باز گویا جابر آید با عطیه کربلا
حال او زین ماتم عظمی پریشان می شود

باز گویا زینب غم دیده از شام بلا
می رسد بر کربلا و زار و نالان می شود

کاروان آل یاسین مجلسی برپا نموده
دشت خون با اشک زینب سیر باران می شود

غم فزون گشته زحد غمخوار زینب رفته است
تا ابد دنیای او همچون غمستان می شود

ناله های زینب و خون دل سجاد دین
تازه است هر روز تا مهدی نمایان می شود

راجی اندر این عزا با شیعیان هم ناله است
دارد امیدی که روز حشر شادان می شود

راجی

زائر کرب و بلا

عشقت غبار از دل غمبار می کشد
عکس  تو را به آینه تار می کشد

ناله اگر بلند شود از سَر جگر
حتماً طبیب را سویِ بیمار می کشد

با جذبه می کِشی و به یک غمزه می کُشی
زلفت فقط مرا به سر دار می کشد

از معجزاتِ هاشمی یوسفِ من است
هر روز مشتری سر بازار می کشد

پلکِ خمار چشم ترت را به هم مزن
کی دور حوض میکده دیوار می کشد؟!

کشتی شکست خورده طوفان کربلا
بعد از هزار سال عجب بار می کشد!!!

خوشبخت آن کسی ست که از دست هایِ خویش
تنها برای سینه زدن کار می کشد

بویِ گناه از همه شهر می رود
وقتی حسین پرده ستار می کشد

مژ گانِ چشم  تر  یا حسین ها
رسوایی مرا همه جا جار می کشد

دارد برای زائر کرب و بلا شدن
کار من و تو باز به اصرار می کشد

نگارنده

با کاروان اربعین

بنازم آنکه دایم گفتگوى کربلا دارد
دلى چون (جابر) اندر جستجوى کربلا دارد

دلش چون کربلا، کوى حسین ست و نمى داند
که همچون دور دستان آرزوى کربلا دارد!

به یاد کاروان اربعین، با گریه مى گوید:
به هر جا هست زینب، رو به سوى کربلا دارد

اگر چه برده از این سرزمین آخر دلى پر خون
ولى دلبستگى از جان به کوى کربلا دارد

به یاد آن لب تشنه، هنوز این عاشق خسته
به کف جامى لبالب از سبوى کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همى بوسیم خاکى را که بوى کربلا دارد

اگر خاک رهش بنشست بر روى گنهکارى
گرامى مى شود، چون آبروى کربلا دارد!

(نگارنده) ازین رو گفته است و باز مى گوید:
بنازم آنکه دایم گفتگوى کربلا دارد[1]

سر قبر شهیدان

شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید

بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید

مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید

مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید
کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید[2]

با کعب نی و بدنی کبود می آیم

رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی
به زیر سنگ لحد بین بوریا هستی

اسیر رفتم از اینجا اسیر تر شده ام
چه پیر رفتم و اکنون چه پیر تر شده ام

تو را به نیزه، مرا با تو، از قفا بردن
ولی به کعب نی و تازیانه ها بردن

توان نمانده بگویم هر آنچه را دیدم
بدون سایه ی عباس کوچه ها دیدم

شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم

از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد

خرمنى، موى سپید و دامنى خونِ جگر

آنچه از من خواستى، با کاروان آورده ام
یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام

از در و دیوار عالم، فتنه می بارید و من
بى پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندر ین ره، از جرس هم، بانگ یارى برنخاست
کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده ام

بس که من، منزل به منزل، در غمت نالیده ام
همرهان خویش را چون خود، به جان آورده ام

تا نگویى زین سفر، با دست خالى آمدم
یک جهان، درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه ی شام ار نپرسى، خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام

خرمنى، موى سپید و دامنى خونِ جگر
پیکرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام

دیده بودم با یتیمان مهربانى میکنى
این یتیمان را بسوى آستان آورده ام

دیده بودم، تشنگى از دل قرارت برده بود
از برایت دامنى اشک روان آورده ام

تا به دشت نی نوا، بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت، نقد جان آورده ام

نقد جان را ارزشى نبوَد ولى شادم چو مور
هدایه اى سوى سلیمان زمان آورده ام

تا دل مهر آفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام

هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت
در فغان اهل زمین و آسمان آورده ام[3]

علی مجاهدی، پروانه

اربعین آمد

اربعین آمد دلم را غم گرفت
بهر زینب(س) عالمی ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آید به گوش
ناله ی صاحب زمان آید به گوش

جان اهل بیت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زینب است

جمله مستان سوی ساقی آمدند
مست مست از جام باقی آمدند

سینه ها آماج رگبار بلا
جای زخم ریسمان بر دست ها

هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمین انداخته

هر یکی در جستجوی تربتی
بر لب هر یک کلامی، صحبتی

قلبها پر شکوه از بیداد بود
آشنای قبر ها سجاد(ع) بود

رهبر زینب(س) امام راستین
حجت حق بود زین العابدین(ع)

با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر یار را معلوم کرد

آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب

زخم های این سفر سر باز کرد
هر کسی درد دلی آغاز کرد

زینب از م‍‍ژگان خود یاقوت ساخت
داستان این سفر را باز گفت

گفت ای سالار زینب السلام
ماه شام تار زینب السلام

بر تو پیغام سفر آورد ام
از فتوحاتم خبر آورده ام

کرد با من این مسیر عشق طی
راس تو منزل به منزل روی نی

معجرم نیلی شد و مویم سپید
از غم دوری تو قدم خمید

گر که دست رحمت و صبرت نبود
زینبت در راه کوفه مرده بود

ظلم دشمن تا که بی اندازه شد
ماجراهای سقیفه تازه شد

ریسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در یاد بود

دیدی از نی دست خواهر بسته بود؟
گوییا دستان حیدر بسته بود

یاس ها را جوهر نیلی زدند
کودکان را یک به یک سیلی زدند

از شماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت یک نیمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ویرانه و من زنده ام
بی رقیه(س) آمدم شرمنده ام

بارها از دوریت جان باختم
بین مقتل من تو را در یافتم

گر تو ای لب تشنه برداری سرت
حال نشناسی دگر این خواهرت.

خون جگر آورده ام

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می ‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود

سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود

سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود

همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود

اگر چه، خون جگر آورده ام
پرچم فتح و ظفر آورده ام

ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده ام

بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده ام

گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمه ی سه ساله ی کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم

معجر نو، بر سر خود کرده ام
بس ‌که به سر، ریخته خاکسترم

تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نه فقط همسفرت گشته ام
سوخته ‌ام و دور سرت گشته ام

کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صد پاره ی زهرا کجاست؟

ای بدنت پاره تر از برگ یاس!
باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟

رباب با شاخه ی گل آمده
غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟

رقیّه را، اگر نیاورده ام
سکینه ات آمده، سقّا کجاست؟

آن ‌همه گل در چمنت کو حسین
لاله ی باغ حسَنَت کو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود

دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود

طفل تو، از بیم جنایت‌ گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود

شب همه، با گریه ی ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل ما همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته ام
راهی طوفان خطر، گشته ام

چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته ام

گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده تر گشته ام

از اینکه تو رفتی و من مانده ام
خجل ز مادر و پدر گشته ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هم‌ سفرم شد حسین

کوه غمت به شانه آورده ام
قامت خم نشانه آورده ام

ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه ی نازْدانه آورده ام

کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده ام

خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده ام

همّت من، فاتح دینم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک

سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک

وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک

قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، به زین العابدینت، فکن
زخم غل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم

قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم

قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم

هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایه ی من فرش بیابان توست
لاله ی من، خار مغیلان توست

میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته

ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته

هر نفسش شعله ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته

ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌ های سگ کوی ماست

حاج غلام رضا سازگار

فراق دردناک

ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود
یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود

هر چند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر به منزل آزادى نداشت
رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب! کسى چو من
از خرمن زیارت تو، خوشه چین نبود

تقدیر بود با سر تو هم سفر شوم
در این سفر، مقّدر من غیر از این نبود

گر آتش نگاه تو در من نمی نشست
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

گر شوقِ سر به چوبه ی محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بی تو، چرا زنده مانده ام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه ی فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

اشکم اگر چمال افق را نشسته بود
از لعلِ سرخ لاله، شفق را نگین نبود

محمد جواد غفور زاده، شفق

چه ها که دیدم!

 از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه ها دیدم، چه ها کردم

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌ بُردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم

به یادم مانده آن روزی که می‌ جستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه ها کردم

تو را ای آشنای دل، اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم، اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم

بسانِ شمع، آبم کرد، بانگ آب‌، آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه های چشم وا کردم

میان خیمه های سوخته همچون دلم، آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم

شکسته جای مهرت را، ز بی‌ مهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان، چون مرتضی کردم

علی انسانی

بر خیز ای صد پاره تن

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

ز جا بر خیز ای صد پاره تر از گل تماشا کن
که از جسم شهیدانت دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو بر گشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل
که من بر تو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر از چوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

ز اشک چشم و سوز سینه ی مجروح و خون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

ز سیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی «میثم» بر آوردم

حاج غلامرضا سازگار

دُرّ یتیمت، به ساحل آوردم

 به کربلای تو، یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی، به منزل آوردم

هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند دُرّ یتیمت، به ساحل آوردم

کبوتران حرم را ز چنگ صیادان
نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم

بجز رقیه که از پا فتاد پیش سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم

شبی به محفل ویران ما سرت شد شمع
حدیث ها من از آن شمع و محفل آوردم

گواه عشق خودم با تو، ای حسین عزیز
نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم

اگر به سلسله بستند بازوی مار را
حیات خصم تو را در سلاسل آوردم

نظر به جسم کبودم فکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم

سید رضا مؤید

چوبه محمل

پس از تو جان برادر، چه رنج ها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ها که ندیدم

به سخت جانی خود آن قدر نبود گمانم
که بی تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم

برون نمود در آندم که خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجه ی غم، جامه هر زمان بدریدم

چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی
هلال وار ز بار مصیبت تو، خمیدم

زدم به چوبه ی محمل سر، آن زمانی که سر نی
به نوک نیزه ی خولی، سر چو ماه تو دیدم

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه ی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم

میان کوچه و بازار شام پای پیاده
سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم

شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم

ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

از این حکایت جانسوز، جودیا صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک همچو شهیدم

جودی خراسانی

دیدار برادر

 هرگز نمی شد خواهرت اینجا نیاید
بهر عزادارى این لب ها نیاید

امکان ندارد اینکه مجنونى بخواند
اما براى دیدنش لیلا نیاید

بستند با زنجیر راه گریه ها را
شاید صدایى از گلوىِ ما نیاید

از دخترت می خواستم وقتى می آید
یا چشم هایش را بگیرد یا نیاید

اى صوت لب هاى پر از آیات غمگین
پائین بیا تا خیزران بالا نیاید

دیدند می خوانى ولى کارى نکردند
تا خیزران روى لبت با پا نیاید

کنج تنور آمد کنارت چهره نیلى
کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید

چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند
امّا نمى شد خواهرت اینجا نیاید

علی اکبر لطیفیان

یک اربعین اسیر بلایم

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لب های قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو

آه یتیم و غربت

 اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم
هزار شکر شها! ماندم و مزار تو دیدم

چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب
تو خود گواه منی کاندرین سفر چه کشیدم

به زیر نیزه و شمشیر و سنگ و خنجر و پیکان
چو یافتم بدنت، مرگ خویشتن طلبیدم

زدند دختر نازت سکینه را سپه دون
به جرم اینکه بگفتا از این زمین مبریدم

به جبر و قهر کشیدندش از کنار تن تو
بگفت: من که پدر کشته ام، دگر مزنیدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بوریدم

میان مجلس شرب و قمار، راس تو در طشت
چو راه چاره به من بسته گشت، جامه دریدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بریدم

از آن زمان که تو گفتی ز تشنگی جگرم سوخت
من آب سرد و گوارا، بدون غم نچشیدم

گمان مدار که دیگر زیاد زنده بمانم
گواه، قامت خم گشته است و موی سپیدم

سید جواد مظلوم پور

کربلا آغوش بگشا

ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم

هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎
ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم

منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد
‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم

از بهر انجام رسالت، زنده ماندم
‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم

ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا
‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم

با آن که با دستت، به قلبم صبر دادی
چندان! که در هر جا شهامت آفریدم

اما دو جا دست غمم از پا در آورد
بی خود ز خود گشتم، گریبان بر دریدم

یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد‎
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم

بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنیده بودم من زِ نی، کآن هم شنیدم

داغ دل من، کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم

سید رضا مؤید

یک اربعین به چوبه محمل سرم

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام
یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان
بر روی خارهای مغیلان دویده ام

یک اربعین تمام تنم درد می کند
با ضرب تازیانه ز جایم پریده ام

یک اربعین رقیه تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیده ام

یک اربعین به شام و به کوفه حماسه ها
با خطبه های حیدری ام آفریده ام

یک اربعین به چوبه محمل سرم شکست
همچون پدر ببین تو، جبین دریده ام

یک اربعین کنار عدو، وای وای وای!
بس جور طعنه های فراوان کشیده ام

یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین!
روی کبود و قامت از غم خمیده ام

مجید لشگری

به خون خود نوشتم یا حسین

یا اخا دستی برون از خاک کن
اشک چشم زینبت را پاک کن

ای به زینب در یم خون هم سخن
از گلوی چاک چاک خویشتن

این تو و این دیده ی دریاییم
بر مزار تشنگان سقائیم

خصم‌‌‌ پای گریه ی ما خنده کرد
صوت قرآن تو ما را زنده کرد

خطبه ی من کار صد شمشیر کرد
سوره کهف تو را تفسیر کرد

آنچه گفتی زینبت با خون نوشت
بر همه آزادگان قانون نوشت

من نوشتم این شعار خون ماست
رخ به خون آراستن قانون ماست

من نوشتم عشق یعنی سوختن
مثل آتش بی صدا افروختن

قامت خم شرح ماتمنامه ام
پیکر مجروح من غمنامه ام

هیچ دانی داغ تو با من چه کرد؟
هیچ پرسی با دلم دشمن چه کرد؟

کاش این جا چشم نامحرم نبود
می گشودم بر تو رخسار کبود

آن که جسمت را به خون آغشته بود
کاش اول زینبت را کشته بود

من که بر گرد امامم سوختم
پشت در از مادرم آموختم

آن قدر دور تو گشتم یا حسین
تا به خون خود نوشتم یا حسین

 جابر در زمین مقدس

ایام اربعین تو یا صبح محشر است؟
یا روز جانگداز وفات پیمبر است؟

بیش از هزار سال گذشته است و اربعین
از اربعین اول تو، غم فزا تر است

دوران هر حماسه دو روز است و دورتر
از ابتدای خلقت تا صبح محشر است

هر جا عزی تو است همانجا حریم توست
هر پیر دلشکسته در آن بزم، جابر است

احرام ما لباس سیه، کعبه کربلا
اشک مصیبت تو فرات است و کوثر است

جابر بپوش جامه احرام و غسل کن
کاین سرزمین، مزار بدن ‎های بی سر است

اینجا نه کعبه، کعبه در اینجا کند طواف
اینجا نه خانه، خون خداوند اکبر است

جابر! در این زمین مقدس، وقوف کن
کاین جا نکوتر از عرفات است و مشعر است

اینجاست گلبنی که به دامان سرخ آن
از حمله خزان صد و ده لاله پرپر است

بالای سر میا که سری نیست در بدن
پایین پا بیا که تن پاک اکبر است

بر حنجر بریده او، نام زینب است
در سینه دریده او، قبر اصغر است

جابر به دور قبر بگرد و نظاره کن
دور از تمامی شهدا، قبر دیگر است

بوی حبیب می ‎وزد از خاک آن مزار
آری حبیب، نور دو چشم مظاهر است

جابر بیا به جانب گودال قتلگاه
کانجا به گوش، ناله ی زهرای اطهر است

این سنگ‎ ها که در دل گودال ریخته
یادآور جنایت خصم ستمگر است

جابر ز قتلگاه بیا سوی علقمه
کانجا حسین را سرو سردار و لشکر است

از جان، مزار حضرت عباس را ببوس
چون با سرشک فاطمه خاکش مخمر است

عباس کیست؟ آن که به رزم و به حلم و صبر
گاهی حسین،گاه حسن، گاه حیدر است

عباس کیست سرو روان دو فاطمه
عباس کیست چشم و چراغ دو مادر است

میثم سلام بادبه جابر که بر لبش
در روضه حسین سلام مکرر است[4]

حاج غلامرضا سازگار

بر مشام جان رسد بوی بهشت

باربگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین

ماه، اینجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ریزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب می‌ نالد اینجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اینجا شهیدی لا یموت

حضرت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعین است، اربعین کربلاست
هر طرف غوغائی از غمها بپاست

گوئی از آن خیمه های نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز

هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک، در اینجا، کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو، فریادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زینب است

باید اینجا داشت گوش معنوی
تا مگر این گفتگوها بشنوی:

عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد

عمه جان، این قتلگاه اکبر است
جای پای حیدر و پیغمبر است

عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید

عمه جان، عباس اینجا داد دست
و ز غمش پشت حسین اینجا شکست

اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان

از برای غارت یک گوشوار
شد در اینجا، کودکی نیلی عذار

تا قیامت، کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست

حبیب چایچیان

بر سر قبر برادر

آه از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر نعش حسین

بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید

با زبانِ حال، آن دور از وطن
گفت با قبر برادر این سخن

السلام ای کشته راه خد
السلام ای نور چشم مصطفی

السلام ای شاه بی‌غسل و کفن
السلام ای کشته ی دور از وطن

السلام ای تشنه ی آب فرات
السلام ای کشتی بحر نجات

السلام ای سید و سالار ما
السلام ای مونس و غمخوار ما

بهر تو امروز مهمان آمده
خواهرت از شام ویران آمده

سر بر آر از خاک و بنگر حال ما
خیز از جا بهر استقبال ما

شرح حال خود حکایت می‌ کنم
وز فراق تو شکایت می‌ کنم

تا تو بودی شأن و شوکت داشتم
خیمه و خرگاه و عزّت داشتم

آتش کین کوفیان افروختند
خیمه ی ما را به آتش سوختند

الغرض از کوفه تا شام خراب
گرچه ما دیدیم ظلم بی‌حساب

لیک دارم شکوه ها از اهل شام
کز سر دیوار و از بالای بام

چون تو رفتی بی‌ کس و یاور شدم
دستگیر فرقه ی کافر شدم

از پس قتل تو ای شاه شهید
از سرم شمر لعین معجر کشید

بعد قتل و غارت اموال تو
تاخت دشمن بر سر اطفال تو

بس‌ که سیلی شمر زد بر رویشان
گشت نیلی صورت نیکویشان

آن‌قدَر سنگ جفا بر ما زدند
کز غم آتش بر دل زهرا زدند

از جفای شامیان خون شد دلم
گشت در ویرانه آخر منزلم

پس از آن ویرانه با چشم پر آب
برده ما را شمر در بزم شراب

آه از آن ساعت که از روی غضب
زاده ی سفیان یزید بی‌ادب

در حضور خواهر گریان تو
چوب می ‌زد بر لب و دندان تو

بگذر ای ذاکر زر شرح این مقال
تا توانی اندر این ماتم بنال

سید عباس حسینی

چهل شب در فراق برادر

رسیده ام به مزارت نه، بر مزار خودم
سیاه پوش تو ام نه، که داغدار خودم

تو زیر خاکی و من خاک بر سرم ریزم
تو سینه چاکی و من خاک بر سرم ریزم

شکسته تر ز همیشه کنارت آمده ام
برای دیدن خاک مزارت آمده ام

بگو چگونه دلت آمد از برم بروی
به روی نیزه ولی در برابرم بروی

ببین که بعد تو غمگین ترین صدا شده ام
شکسته ام ز کمر دست بر عصا شده ام

چهل شب است که مهمان شامیان بودم
چهل شب است که مهمان خنده ها شده ام

چهل شب است که از درد پا نمی خوابم
پر از جراحتم و غرق رد پا شده ام

رسیدم از سفری که غم تو را خواندم
برای زخم علمدار روضه ها خواندم

به روی نیزه مده دست باد گیسو را
به این بهانه مپوشان تو زخم ابرو را

تو روی نیزه و این سنگ های بی احساس
نمی کنند مراعات چشم کم سو را

بگو به نیزه عباس خم شود پیشم
که چند بوسه زنم دیده های جادو را

کنار ناقه عریان و جمع نامحرم
بگو دوباره بگیرد رکاب بانو را

نشسته خاک اگرچه به روی مژگانش
هنوز خیره کند چشم های آهو را

هنوز لخته خون می چکد ز گیسویش
اگرچه حرمله بسته شکاف ابرو را

ز تکه روسری دختران تو دیدم
گره زدند به سر نیزه ای سر او را

دریای غم

 در این دل شکسته به غیر از شراره نیست
همراه من به جز جگر پاره پاره نیست

می ریزد از دو چشم ترم اشک بی کسی
دیگر به آسمان دلم یک ستاره نیست

خون خدا! تو مرگ مرا از خدا بخواه
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

دریای غم، گرفته رهم را زچار سو
بر هر طرف که دیده گشایم، کنار تو

تاب و توان نمانده که گویم چها گذشت
تاب سخن کجا؟ که توان اشاره نیست

ای گوشوار عرش زجا خیز و خود ببین
بر گوش دختران تو یک گوشواره نیست

یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف
شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست

با اشک دیده، غسل زیارت نموده ام
خوش تر ز قتلگاه تو، دارالزیاره نیست

با این سکوت خود به خدا می کشی مرا
با من سخن بگو دلم از سنگ خواره نیست[5]

سید محسن حسینی

دیده خونبار

اگر که دیده خونبار من امان می داد
کنار خاک تو شرح دلم زبان می داد

تو بوده ای همه ره را و دیده ای که چسان
دلم به بوته عشق تو امتحان می داد

رهین منت اشکم که بر رخم می ریخت
گل خزان زده را آب باغبان می داد

به هر زمان که سراغ تو دختر تو گرفت
جواب طفل تو را با سنان سنان می داد

اگر عزیز تو نسپرده بود جان در شام
کنار خاک تو چون می رسید جان می داد

نخواستم که بَرَد پی به طشت و چوب و لبت
ولیک طفل تو بر من تو را نشان می داد

اگر که چاک گریبان من، زبان می داشت
خبر زسوختن مغز استخوان می داد

چو دید دسترسی بر سرت مرا نبود
به جای من به لبت بوسه خیزران می داد[6]

علی انسانی

کنج تنور خولی

رفتم من و، هوای تو از سر نمی رود
داغ غمت ز سینه ی خواهر نمی رود

برخیز تا رویم برادر!، که خواهرت
تنها به سوی روضه ی مادر، نمی رود

گر بی تو زینب تو کند جای در وطن
از خجلتش به نزد پیمبر، نمی رود

خواهم برم عیال تو را در وطن ولی
لیلا ز روی مرقد اکبر نمی رود

ز روی تربت تو که دارالشفای اوست
سوی حجاز، عابد اطهر نمی رود

سوز گلوی خشک تو! اندر لب فرات
ما را ز، یاد تا لب کوثر نمی رود

پهلوی چاک خورده ات از نیزه و سنان
ما را ز، یاد تا صف محشر نمی رود

تا گوشه ی لحد شودم جا، زخاطرم
کنج تنور خولی کافر نمی رود

زآن لعل لب، تلاوت قران به نوک نی
از خاطرم به حق پیمبر نمی رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیز ران
از خاطرم به حق پیمبر می رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران
از یاد ما به حضرت داور نمی رود

«جودی » ز یاد آن لب خشکیده ات شها
گر در جنان رود لب کوثر نمی رود[7]

جودی خراسانی

 سرشک دیدگان

 داستان هایی که از شام خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام

رأس خونین تو بر نی بود با من هم سفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده ام

ای کتاب الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیه ای از سوره ی اُمّ الکتاب آورده ام

تا ز قلب داغ دارت، گرد غم شویم ز مهر
از سرشک دیدگان، بهرت گلاب آورده ام

سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را، از خون خضاب آورده ام

پیش چشم من، عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت جانی بین که با این غصه، تاب آورده ام

کودک ششماهه ات گر خفته روی سینه ات
از پی دیدار او همره، رباب آورده ام

ای شه خونین کفن ای نور چشم بوتراب
بهرت ای عطشان جگر،از دیده آب آورده ام

خوشدلا بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ یوم الحساب آورده ام[8]

خوشدل تهرانی

موی سفید و پای پر آبله

مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام
اکنون به کوى عشق تو جانا رسیده ام

در راه عشق تو شده پایم پُر آبله
از بس که روى خار مغیلان دویده ام

تنها نشد ز داغ تو، موى سرم سفید
همچون هلال از غم عشقت خمیده ام

دیوانه وار بر سر کویت گر آمدم
منعم مکن که داغ روى داغ دیده ام

من پرچم اسیری و بار غم تو را
از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام

عمرم تمام گشته، عزیزم در این سفر
دست از حیات خویش، حسینم! بریده ام

بس ظلمها که شد به من از خولى و سنان
بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام

دیدى به پاى تخت یزید از جفاى او
چون غنچه، پیرهن به تن خود دریده ام

گنج تو را به گوشه ویران گذاشتم
چون اشک،اوفتاد رقیه ز دیده ام

مى گفت و مى گریست «رضایى» ز سوز دل
اشکم به خاک پاى شهیدان چکیده ام[9]

سید عبدالحسن رضایی

جان ناقابل فدای خاک کویت

بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون تو را در بر گرفتم

یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمه ی مضطر گرفتم

در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان، پیغام زان حنجر گرفتم

سوختم آتش گرفتم، چون خود از شیعیانم
ز اولین پیغام تو، دستور تا آخر گرفتم

داشتم می مردم از غم، در کنار کشته ی تو
لب بر آن حنجر نهادم، زندگی از سر گرفتم

بر تن آزرده ی من بوسه می زد تازیانه
من برای توشه ی ره، بوسه زآن پیکر گرفتم

بس که سیلی زد عدو، در راه وصلت بر رخ من
پیکرم نیلی شده سبقت ز نیلوفر گرفتم

از زمانی که سرت در کوفه شد، میهمان خولی
تو شدی خاکستر من رنگ خاکستر گرفتم

خواهر کوچکترم چون دید، رأست در خرابه
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

خوش به حال خواهرم! جان کرد قربانِ سر تو
من گران جانم که ماندم، قبر تو در بر گرفتم

این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
آستین را پیش رویم، همچنان معجر گرفتم

خوب می خواندی تو قرآن، ای فدای اشک چشمت
تا میان طشت زر بودی تو،من آذر گرفتم

ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم

خود شنیدی ای شه «مظلوم» می گفت آن ستمگر
انتقام خویش را از آل پیغمبر گرفتم

سید جواد مظلوم پور

کبوتران حریم

 به زخم های تنت چون اشاره می کردم
به دامن از مژه جاری ستاره می کردم

برای رفتنِ تا کوفه، داشتم تردید
به مصحف بدنت استخاره می کردم

زسیل گریه ی لرزان خویش در کوفه
خراب پایه دارالاماره می کردم

کبوتران حریم تو را به هر منزل
به قصد منزل دیگر شماره می کردم

شبی که یک تن از آنان میان ره گم شد
به سینه پیرهن صبر، پاره می کردم

به طشت زر به لبت چوب خیزران می زد
یزید و من به تحیر، نظاره می کردم

به سینه چنگ زنان خیره می شدم به رباب
چو یاد تشنگی شیرخواره می کردم

به قطره قطره اشکم ازین سفر (تائب)
هماره آب،دل سنگ خاره می کردم[10]

حسین اخوان

چهل روز چهل سال گذشت

از سفر آمدم ای همسفرم
کن تماشا که چه آمد به سرم

کس ندارم که توانم بدهد
تربت یار نشانم بدهد

من سراپا همه رنج و دردم
کرده عشق تو بیابانگردم

نیست ز احوال من آگاه کسی
نیست در سینه ی من یک نفسی

چه بگویم به چه احوال گذشت
این چهل روز چهل سال گذشت

رفتم از کوی تو اما دل ماند
دل سرگشته در این منزل ماند

از سر نی بنمودی دل من
سایه شد با سر تو محمل من

طعنه ها بر دل تنگم زده اند
نام تو بردم و سنگم زده اند

من کجا کوفه کجا شام خراب
من غمدیده کجا بزم شراب

خیزران تا که به لب هایت خورد
گفتم ای کاش که زینب می مرد

بود چشم نظرت بر هر سو
خواستم چوب بگیرم ز عدو

لیک دیدم که دو دستم بسته است
ریسمان بسته به دست خسته است

ولی از طشت دلم بشکستی
تو مرا دیدی و چشمت بستی

خون شده دیده ام از بیداری
بسکه سخت است امانتداری

بارها خون ز دو چشم افشاندم
غنچه ها را به تو برگرداندم

جمعشان جمع پریشان حالی است
جای زهرای سه ساله خالی است

تو ز من قصه ی ویرانه مپرس
تو از آن کودک دردانه مپرس

به تن کوچک خود تاب نداشت
دخترت تا به سحر خواب نداشت

اشک می ریخت ز چشم مستش
دست من بود عصای دستش

دیدی ای سرو چگونه سر شد
گل نیلوفر تو پرپر شد

یوسفم گم شده می دانم من
بعد تو زنده نمی مانم من

اکنون رسیده ام!

آهم، که شعله بر جگر غم کشیده ام
اشکم، که قطره قطره به پایت چکیده ام

آئینه ام، که زخم ترک خورده ام ز سنگ
سروم، که سایبان شده قد خمیده ام

ای تلِّ خاکِ غرقِ به خونِ برادرم
باور نمی کنم به کنارت رسیده ام

نقش هزار ضربت دشمن گرفته ام
طعم هزار سنگ ستم را چشیده ام

یادم نمی رود که در آن روز در پی ات
صد بار این مسیر سیه را دویده ام

یادم نمی رود که در آن شام از تنت
صد تیغ و تیر و نیزه و خنجر کشیده ام

اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات
آه ای گلو بریده کجایی، بریده ام

حسن لطفی

یک اربعین بر روی نی

یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را
دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را

یک قافله با سوز و اشک و آه آمد
برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را

با ظرفی از آب آمده تا که ربابه
سیراب گرداند علی اصغرت را

برخیز ای نور دو چشمم ای برادر
تا که کمی آرام سازی همسرت را

بگذار تا شرح سفر با تو بگویم
بشنو کمی از غصّه های یاورت را

از کوفه و شام بلا ای داد بیداد
رنج اسارت پیر کرده دلبرت را

وقتی گذر دادند ما را بین مردم
دیدم سر نی گریه ی آب آورت را

دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با
سنگی نشانه رفته چشمان ترت را

رقّاصه های شهر را آورده بودند
تا در بیارند اشک چشم خواهرت را

تهمت زدند و خارجی خواندند ما را
آتش زدند آن جا دل غم پرورت را

آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم
وقتی که نان می داد شامی دخترت را

با هر صدای خیزرانی که می آمد
من می شنیدم ناله های مادرت را

چشم علمدار حرم را دور دیدند
ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را

جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه
با خود نیاوردم گل نیلوفرت را

این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود
تازه نگفتم روضه ی انگشترت را!!!

بهر وصل تو

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین

ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین

من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین

بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین

گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین

من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین

چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین

غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
آیه های سوره ی ام الکتابم را ببین

شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
در کنارت شاهدان انقلابم را ببین

از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین

ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن
در قیامت جلوه ی یوم الحسابم را ببین

سید هاشم وفایی

ای ساربان! ای ساربان!

ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار

محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دار و ندارم را گرفتن
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد

اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتابﹾ آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه

ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند

حاج غلام رضا سازگار

کنار سنگ مزارت غریب برگشتم

اگرچه شعله کشیدی تمام هستم را
دوباره لطف نگاهت گرفت دستم را

دلم گرفته برایت، چرا نمی‌خیزی؟
رسیده ‌ام به کنارت، به پا نمی ‌خیزی؟

کنار سنگ مزارت غریب برگشتم
در آرزوی همین بوی سیب برگشتم

نفس بده که بگویم بر آتش جگرم
توان بده که بگویم چه آمده به سرم

جدا ز مونس یار و شفیق آمده ‌ام
برای بوسه به زخمی ‌عمیق آمده ‌ام

منی که شام غمت را به اشک سر کردم
سوار ناقه ‌ی نامحرمان سفر کردم

به روی دست رسیدم که تار می ‌بینم
هنوز دور و برم را غبار می ‌بینم

هنوز در نظرم مانده شیب آن گودال
هنوز زخم تو را بی شمار می‌ بینم

در ازدحام حرامی‌ و سنگ و سر نیزه
سری بریده در آن گیر و دار می‌بینم

برای فاتحه خواندن به جسم بی جانت
به گرد گرد تو صد نیزه دار می ‌بینم

تو رفتی و ز غمت قامت کمانم سوخت
فراق شعله شد و بی تو دودمانم سوخت

رسیدم از سفری که مرا ز پا انداخت
مرا به حلقه‌ ی لبخند و ناسزا انداخت

رسیدم از سفری که یتیم را کشتند
از آن سفر که به زلفش چه شانه ‌ها انداخت

از آن سفر که یهودی به حال ما خندید
به طعنه تکه‌ ی نانی به پیش ما انداخت

از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را
میان مجلس چشمان بی حیا انداخت

از آن سفر که به سنگی شکست دندانت
لبان سرخ تو را آخر از صدا انداخت

چقدر پیش نگاهم اصابت یک سنگ
به روی خاک سرت را ز نیزه‌ ها انداخت

تمام اهل و عیالت به کنج ویران و
سر تو را به روی طشتی از طلا انداخت

فقط نه حلقه‌ی زنجیر و خیزران دیدیم
که روی چهره‌ ی ما تازیانه جا انداخت

نبود باورم انگار خواب می‌دیدم
بنای خانه ‌ی خود را خراب می‌ دیدم

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت
تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت

به جای آن همه تیری که بر تنت آمد
لباس کهنه و انگشتری مطهر رفت

صدای حرمله می‌آمد و نوای رباب
کنار نیزه ‌ی طفلش ز هوش مادر رفت

حرم در آتش و طفلی نفس نفس می ‌زد
نگاه ‌ها پی غارت به سمت دختر رفت

برای غارت یک گوشواره‌ ی کوچک
دو چشم رفت، گل سر شکست، معجر رفت

حسن لطفی

چهل روز می خوانم حسین

نگاهِ گریه داری داشت زینب
چه گامِ استواری داشت زینب

دلِ با اقتداری داشت زینب
ببین چه اعتباری داشت زینب

چهل منزل حسینِ مُنجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد

ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این

ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبیُ غوغاتر از این

به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید

اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگیِ راه دارد

به گِردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ای والله دارد

همین که با جلالت سر نداده
به دستِ هیچ کس معجر نداده

پس از آن که زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد

به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد

رسیدم کربلا ای داد ای داد
حسین سر جدا، ای داد ای داد

چهل روز است گریانم حسین جان
چو مویِ تو پریشانم حسین جان

چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان

تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله

همین جا شیرخواره گریه می کرد
ربابِ بی ستاره گریه می کرد

گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشکِ پاره گریه می کرد

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده

همین جا دورِ اکبر را گرفتند
زِ ما شبه پیمبر را گرفتند

ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند

به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ور نه معجرم را

همین جا بود که سقایِ ما رفت
به سمتِ علقمه دریای ما رفت

پناهِ عصمتِ کبرای ما رفت
پی او گوشواره هایِ ما رفت

فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت

همین جا بود که دل ها گرفتُ
کسی رویِ تن تو جا گرفتُ

سرت را یک کمی بالا گرفتُ
و از پشتِ سرت سر را گرفتُ

همین که بر گلویت خنجر آمد
صدایِ ناله‌ی زهرا در آمد

همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند

ته گودال را گودال کردند
تو را با سّم مرکب چال کردند

اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

و گر نه دردها می کشت ما را
نگاه مردها می کشت ما را

بهاری داشتم اما خزان شد
قدی که داشتم بی تو کمان شد

عقیق تو به دستِ ساربان شد
طلایِ من نصیب کوفیان شد

خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند

همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد بدن ها

تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها

همین جا بود گیسو می کشیدند
به هر سو دخترانت می دویدند

همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید

سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آن جا مثل آنها

ز جا برخیز غم خواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس

برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس

سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل

علی اکبر لطیفیان

چل روز پیش در گودال قتلگاه

چل روز می شود که شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می شود که بدون توام حسین
حالا پی نتیجه خون توام حسین

مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند
در پیش من تمام به زانو درآمدند

آثار مرگ در بدنم هست یا حسین
پس روز اربعین منم هست یا حسین

چل روز پیش بود همینجا سرت شکست
اینجا دل من و پدر و مادرت شکست

چل روز پیش بود به گودال رفتی و
از پشت نیزه خوردی و از حال رفتی و

از تل زینبیه رسیدم که وای وای
بالا سرت نشستم و دیدم که وای وای

نیزه ز جای جای تن تو در آمده
حتی لباس های تن تو درآمده

جمعیتی که بود به گودال جا نشد
یک ضربه و دو ضربه ولی سر جدا نشد

دیدم کسی حسین مرا نحر می کند
آقای عالمین مرا نحر می کند

من را ببخش دست به گیسوی تو زدند
من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند

فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را
فرصت نشد درآورم انگشتر تو را

می خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند

بین من و تو فاصله ها سد شدند، آه
با اسب از روی بدنت رد شدند آه

در کوفه بود که بال و پرم شکست
نزدیک خانه پدریم سرم شکست

وای از عبور کردن مثل غلام ها
وای از نگاههای سر پشت بام ها

تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم

علی اکبر لطیفیان

عطر سیب تربت حسین

اربعین شد باز هم از قافله جا مانده ام
گوشه ی هیئت من غمدیده تنها مانده ام

کربلایم گیره یک گوشه نگاهت مانده و
از خوراک و خواب و از روز و شب آقا مانده ام

عطر سیبی از حوالی حرم ها می وزد
آن چنان مستم که ره نارفته از پا مانده ام

با دلم گفتم، حرم باشد برای اربعین
من چگونه تا کنم با این دل وا مانده ام؟

در کف یک جرعه از جام شراب دلبرم
تشنه کام باده ی دلچسب سقا مانده ام

برگه را آورده ام تا اینکه امضایش کنی
مثل برخی دوستانم لنگ امضا مانده ام

با تو نزدیکان، حرم پای پیاده می روند
انقدر دورم، پسِ یک مهر ویزا مانده ام

هیچ ایرادی ندارد با دلم تا می کنم
گرچه زیر بار این زخم زبانها، مانده ام

من دم در، خاک پای مادرت باشم بس است
شکر حق، در زیر پای مجلس آرا، مانده ام

اخذ مزد نوکری از دست مادر بهتر است
زین سبب در انتظار دست زهرا، مانده ام

بر سر مزار تو

ای همسفر قرار تو باور نکردنی است
من، اربعین، کنار تو، باور نکردنی است

با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است

بر روی سرخ همسفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باور نکردنی است

در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
تا آمدم دیار تو، باور نکردنی است

من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قد کمان یار تو باور نکردنی است

با اینکه دشمنت همه جا کرد غارتم
من قهرمان عرصه رزم اسارتم

آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند

مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند

جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های واشده مرهم نذاشتند

وقتی که آستین شده معجر برای من
دیگر نگویمت چه برایم نذاشتند

دیگر چه وقت حرف عبا و عمامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند

دیدی چطور آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو شد

محمد بیابانی

چهل روز سوز و گداز

مظهر صبر خدای حی داور زینبم!
یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!

فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!

گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگشتی از همه سردارها پیروزتر

باغبان از بهر گل ‌هایت گلاب آورده ‌ام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده ‌ام

روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده ‌ام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده ‌ام

آه دل را آتش فریاد کردم یا حسین
شام ویران را حسین‌ آباد کردم یا حسین

خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی

با کبودی رخت مهرِ جهان‌ آرا شدی
هر چه می ‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی

بارها جان دادی اما زنده ‌تر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران هم ‌سفر بودم حسین

بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بی‌ پناهت را سپـر بودم حسین

بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم

زینبم، پیروز میدان بلا دیدم تو را
فاتح روز نبردِ ابتلا دیدم تو را

لحظه لحظه قهرمان کربلا دیدم تو را
خوانده ‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را

تو نگه کردی و دشمن چوب می‌ زد بر لبم
بر نگاهِ درد خیزت گریه کردم زینبم

در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود

کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود

من که صبارم غمت برجان خریدم یا حسین
در کنار طشت پیراهن دریدم یا حسین

خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سر ببْریده ‌ام شمع شبستانت شدم

شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم

دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم

یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری ‌ام
ورنه می ‌شد سیل خون در دیده اشک جاری ‌ام

ماند چون بغض گلو در سینه آه و زاری ‌ام
کاش می‌ مردم من آن شب زین امانت داری ‌ام

دختر مظلومه‌ ات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد

جان خواهر من سر نی سایه ‌بانت می ‌شدم
نیمه ‌های شب چراغ کاروانت می ‌شدم

بـا اشارت‌ های چشمم، ساربانت می‌ شدم
گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌ عنانت می ‌شدم

یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـراز نی سرم افتاد بر روی زمین

«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم

من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌ شد سرم

قصه سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد

جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گر سرم افتاد از نی، پیش پای دوست بود

بر فراز نی مرا حال و هوای دوست بود
ایـن اسارت، این شهادت، از برای دوست بود

تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

حاج غلامرضا سازگار

درد و دل با برادر

خیلی برایت ای برادر گریه کردم
با هر حسینم وایِ مادر، گریه کردم

خیلی صبوری کردم اشکم در نیاید
از تو که پنهان نیست، آخر گریه کردم

می خواستم اشک مرا هرگز نبینی
در خلوتم بر عون و جعفر گریه کردم

هر جا که خوردم تازیانه گریه کردی
هر جا که خوردی سنگ، خواهر، گریه کردم

در بینِ صحرا باد از هر سو می آمد
از نیزه که افتاد اصغر، گریه کردم

در کوفه خیلی ناسزا گفتند بر ما
هر جا که آمد نامِ حیدر گریه کردم

پیرِزنی که چنگ بر موی تو می زد
هر وقت آمد سمت معجر گریه کردم

تو روی نی بودی و من بالای نیزه
با زخم های مانده بر سر گریه کردم

هر دفعه که از نیزه افتادی، برایت
با خنده های شمر کافر گریه کردم

دروازه ی ساعات، آهم شعله ور شد
بر غیرتِ ساقیِ لشگر گریه کردم

یادت می آید با تو یک لحظه نباشم؟
خولی تو را که برد، مضطر گریه کردم

یادم نرفته لحظه ای که شمر آمد
با بوسه ی خنجر به حنجر، گریه کردم

حالا پس از یک اربعین پیشِ تو هستم
در راهِ وصلت صد برابر گریه کردم

رضا باقریان

رسیده کاروان گل

رسیده کاروان گل از راه پر خطری
کبود و نیلی و زخمی به منزل دگری

به روی ساقه و گلبرگشان پر از خاشاک
چه شبنمی است به چشمانشان، چه چشم تری

دراین میان گلی از غنچه ها به جا مانده
صبا رسانده از او از خرابه ای خبری

رسیده باغ گلی در میان باغستان
کجاست بلبل شیرین سخن بخواند او اثری

کجاست ساقی این بوستان که پژمرده
نمانده غنچه ای، نه شکوفه ای، ثمری

رسیده از ستم خارها به این گلزار
چه آتشی و چه سوزی،چه شعله ای شرری

رسیده خواهرت از شام غم برادر من
نما به قامت همچون هلال من نظری

چه سرنوشت عجیبی، عجیب تر این بود
کنار حرمله و شمر ،با تو همسفری

به شهر شام چه خون ها به دل شد از داغت
شراب و چوب و لب و بزمِ خون جگری

یهود و اهل سقیفه به آتش و با سنگ
تو را نشانه گرفتند بین هر گذری

 ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
قرارمان که نبوده رَوی مرا نبری

حسین رضایی

شهر عشق کربلایی

گر چه باور نمی کنم اما، می روم کربلا خدا را شکر
مردم ! آقای مهربانم باز، راه داده مرا خدا را شکر

کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی برو بیا داری
بر سر قدس و کعبه جا داری، با دو گنبد طلا خدا را شکر

رازهایی ست پشت ماتم تو  چه سُروری است آخر غم تو
شال مشکی چه رو سفیدم کرد در دل این عزا خدا را شکر

گر چه دنیا چنین پر آشوب است، در کنار تو جای ما خوب است
گوشه ی کشتی حسینیم و گوشه ی چشم ناخدا را شکر

این که دل بی قرار عباس است، کار دل نیست کار عباس است
آن که پروردگار عباس است اوست تنها خدا ، خدا را شکر

بغض ها کینه ها عداوت ها غصه ها ترس ها حسادت ها
فقط اینجا میان هیئت ها کرده ما را رها، خدا را شکر

درد ما چیست؟ عاشقی، مستی، ای که درمان دردها هستی!
این که لطفت نکرده تا حالا درد ما را دوا خدا را شکر

قاسم صرافان

اربعین عزیز دو عالم

امروز اربعین عزیز دو عالم است
یا این که روز دوم ماه محرّم است؟

یک قافله رسیده که ره توشه اش غم است
یک قافله که قامت بانوی آن خم است

یک قافله بدون علمدار آمده
یک قافله که از سر بازار آمده

گرد و غبار چادر زن ها مشخّص است
آثار خستگی بدن ها مشخّص است

رنگ کبود و جای زدن ها مشخّص است
از آه آه و لحن سخن ها مشخّص است

... خیلی میان راه اذیّت شدند، آه!
چل روز اسیر داغ اسارت شدند، آه!

در این میان زنی که شبیه فرشته است
آمد ولی حجاب سرش رشته رشته است

پیداست که به او چه قدَر بد گذشته است
با اشک، روی قبر برادر نوشته است:

قبر حسین، کُشته ی عطشان کربلا
«در خاک و خون تپیده ی میدان کربلا»

من زینبم... شناختی آیا؟ بلند شو
ای نور چشم مادرم از جا بلند شو

یا که بگیر جان مرا یا بلند شو
ای سر بُریده ام! به روی پا بلند شو

برخیز و خوب دور و برم را نگاه کن
آوارگی اهل حرم را نگاه کن

هر کس رسیده محضر تو گریه می کند
دارد سکینه دختر تو گریه می کند

در پشت خیمه همسر تو گریه می کند
بالای قبر اصغر تو گریه می کند

لالایی رباب، دلم را شکسته است
آوای آب آب، دلم را شکسته است

دارد رباب صحبت سربسته با فرات
لب تشنه بود اصغرم ای بی وفا فرات!

یک لحظه هم برای رضای خدا فرات
اصلاً دلت نسوخت برایم چرا فرات؟

رویت سیاه! موی سفید مرا ببین
زخم گلوی طفل شهید مرا ببین

یک اربعین بدون تو سر کردم ای حسین!
از شام و کوفه هدیه ای آوردم ای حسین!

بهتر نگاه کن به روی زردم ای حسین!
عبّاس اگر نبود که می مُردم ای حسین!

چشمان هرزه دور و بر ما زیاد بود
در شهر شام، خنده و هورا زیاد بود

با چوب خیزران لب سرخت سیاه شد
حرف از کنیز بردن یک بی پناه شد

وقتی سه ساله ی تو لبش غرق آه شد
با تازیانه پیرهنش راه راه شد

بین خرابه خاطره ها را گذاشتم
شرمنده ام که یاس تو را جا گذاشتم

چل روز پیش بود که پیشانی ات شکست
از لا به لای جمعیّتی نیزه دار و پست

دیدم که شمر آمد و بر سینه ات نشست
راه نفس نفس زدنت را به زور بست

خنجر کشید و آه بماند برای بعد
آهی شنید و آه بماند برای بعد

محمد فردوسی

پی نوشت ها:


[1] گنجینه نورمدائح و مراثى خمسه طیبه، ص697.

[2] کلیات جودی خراسانی.

[3] سیری در ملکوت، ص 387.

[4] نخل میثم، ج 3، ص 321.

[5] جرس فریاد می دارد، ص 955.

[6] دل سنگ آب شد، ص 377.

[7] دیوان جودی، ص 518.

[8] دهه عاشورا، ص 408.

[9] جرس فریاد می دارد، ص 965.

[10] جرس فریاد می دارد، ص 969.

کلمات کلیدی
اربعین حسینی  |  امام حسین علیه السلام  |  شعر آئینی  | 
لینک کوتاه :  
موارد مرتبط با کلیدواژه
اهمیت اربعین حسینی در کلام مقام معظم رهبری مقالات

آن حضرت در بین راه، حدیث معروفی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند، بیان می فرمایند: ا...

قطعات ادبی ویژه اربعین حسینی مقالات

هنگامی که کاروان به دوراهی عراق و مدینه رسید، ناگهان نسیمی از جانب کربلا دختر امام حسین علیه السلام ...

پیامک های ویژه اربعین حسینی مقالات

پیامک های ویژه اربعین حسینیاربعین؛ روز بازگشت پرستوهای داغ دار به کاشانه؛ روز رهایی از اسارت ها، روز...

مصاحبه با حجت الاسلام پناهیان پیرامون پیاده روی اربعین حسینی مقالات

اولا برای زیارت اربعین روایت روشنی از امام حسن عسکری(ع) داریم که به عنوان علائم شیعیان اعلام کردند ز...

اربعین نور(اربعین حسینی ) مقالات مجلات

جاودانه، یاد بزرگ سردار دشت کربلا، حضرت حسین بن علی علیه السلام است که با هر اربعین، تأکید بر زیارت...

چله غم (اربعین حسینی، و روز زیارتی حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام) مقالات مجلات

نیز در این روز، جابر بن عبداللّه انصاری، نخستین زائر امام حسین علیه السلام زیارت اباعبداللّه الحس...

https://hawzah.net/fa/goharenab/View/79522/

جمعه، 24 مرداد 1404 - 19:34 نظر بدهید

ارسال نظر آزاد است.
نظر بدهید ...


پنل مدیریت
  نسخه بتا 1.1.0