اشعار عید ولایت و امامت غدیر خم
ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
دهید مژده عاشقان که کاخ غم خراب شد
به روی شادی و شعف دوباره فتح باب شد
به وادی غدیر خم به مصطفی خطاب شد
که وقت گفتن سخن به وصف بوتراب شد
به نصب او شتاب کن که وقت انتخاب شد
از این خبر به کام ها و جام ها شراب شد
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
دید رسول ممتحن رنگ ز رخ پریده را
خستگی مسافران خار به پا خلیده را
تا به عمل در آورد حکم ز حق شنیده را
خواند فرا به گرد هم خیل ز حج رسیده را
چید کنار لعل لب گوهر آب دیده را
ماحصل رسالت و عصاره عقیده را
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
نهاده شد به روی هم ز اشتران جهازها
که تا رود فراز آن امیر سرفرازها
شد به فراز و فاش شد برای خلق رازها
دست علی گرفت و زد سکه امتیازها
گرفت رونقی دگر تنور سور و سازها
باده بریز ساقیا ز جام دل نوازها
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
گفت نبی ذوالکرم: گفته به من خدای من
که بعد من علی بود وصی من به جای من
بود به خلق این جهان ندای او ندای من
ولای من ولای او جفای او جفای من
رضای من رضای او رضای او رضای من
به احتراز آورد دست علی لوای من
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
امیر هر کسی منم علی بود امیر او
که ماندنی ست تا ابد فلسفه غدیر او
علوم ماسوا بود نهفته در ضمیر او
مادر دهر در جهان نیاورد نظیر او
اطاعت خدا بود پیروی از مسیر او
ز فرط جود و کرمت، سخا بود حقیر او
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
علی است آن که محترم ز حرمتش حرم بود
خجل ز جود و بخششش سخاوت و کرم بود
مدافع ستم کش و محارب ستم بود
حدوث را قدم بود حیات را عدم بود
خطوط را قلم بود کلام را رقم بود
کمال دین و بر شما اتَم هر نعم بود
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
کسی که عرش و فرش را داده جلا علی بود
کسی که سعی مروه را دهد صفا علی بود
کسی که تخت امر او بود قضا علی بود
کسی که می دهد نوا به بی نوا علی بود
آن که مس وجود را کند طلا علی بود
آن که از او لوای دین بود به پا علی بود
که با ولایت علی(ع) به امر حی سرمدی
یافت تبلوری دگر رسالت محمدی(ص)
ژولیده نیشابوری
لعل گهربار
فردوس به صحرای کویر آمده امروز
یا با نفس صبح عبیر آمده امروز
فرمان ز خداوند غدیر آمده امروز
پیغمبر اسلام بشیر آمده امروز
عید است ولی عید غدیر آمده امروز
حیدر به همه خلق امیر آمده امروز
اصحاب، رس رود ارس را بگذارید
در عید علی دل به محمد بسپارید
عید است ولی عید خداوند قدیر است
عیدی است که پیغمبر اسلام بشیر است
عیدی است که حیدر به همه خلق امیر است
عیدی است که بر جان عدو نار سعیر است
این عید نه نوروز، نه مرداد، نه تیر است
این عید غدیر است غدیر است غدیر است
حق است که از پاره دل گل بفشانید
تا عیدی خود را ز محمد بستانید
عیدی که ز معبود رضایت شده کامل
انوار جهانگیر هدایت شده کامل
از سوی خدا لطف و عنایت شده کامل
با نطق نبی امر وصایت شده کامل
آئین پیمبر به نهایت شده کامل
ابلاغ رسالت به ولایت شده کامل
جبریل دل از خواجه عالم برباید
با نغمه اکلمت لکم دینکم آید
حکم آمده از خالق دادار، محمد
ابلاغ کن از لعل گهربار، محمد
ای دست خداوند تو را یار، محمد
برگیر عنان ناقه نگهدار، محمد
مگذار رود قافله مگذار، محمد
فریاد ز اعماق وجود آر، محمد
اعلام کن این حکم خداوند غدیر است
بعد از تو علی بر همه خلق امیر است
او شیر خدا فاتح پیکار تو بوده
جان بر کف و پیوسته خریدار تو بوده
در غزوه، احزاب و احد یار تو بوده
در حمله اشرار طرفدار تو بوده
در غار حرا شمع شمع شب تار تو بوده
شمشیر تو و خالق دادار تو بوده
این است که یک لحظه تو را ترک نگفته
این است که در موج خطر جای تو خفته
ظهر است و هوا شعله، زمین گرم، خدا را
بینید همه تابش خورشید و فضا را
آورده به یاد همگان روز جزا را
بگشوده پیمبر دو لب روح فزا را
یکباره ندا داد همه قافله ها را
نه قافله ها خلق زمین را و سما را
حجاج نه، عالم شده سر تا بقدم گوش
با نطق دل آرای محمد همه خاموش
منبر ز جهاز شتران حکم ز داور
داننده و گوینده آن حکم پیمبر
عنوان سخن رهبری ساقی کوثر
شمشیر نبی شیر خدا فاتح خیبر
کای خلق بدانید همه تا صف محشر
از ابیض و از اسود و از اصفر و احمر
هر کس که منم بر وی و بر نفس وی اولا
او راست علی ابن عمم رهبر مولا
این دست قدیر است قدیر است قدیر است
بر خلق بشیراست بشیر است بشیر است
پیوسته نذیر است نذیر است نذیر است
خورشید منیر است منیر است منیر است
دانا وبصیر است بصیر است بصیر است
تا حشر امیر است امیر است امیر است
این حج و زکوه است و صلوه است صیام است
تا حشر امام است امام است امام است
این است که بر دوزخ و بر نار قسیم است
این است که تاحشر زعیم است زعیم است
این بر همه اسرار، علیم است علیم است
این آیت عظمای خداوند عظیم است
این است که مهرش همه جنات نعیم است
این است که بغضش شرر نار جحیم است
این است که از نار بشر را برهاند
در حشر شما را به محمّد برساند
ای مردم عالم به علی روی بیارید
بر خاک علی چهره طاعت بگذارید
بر صفحه دل نام علی را بنگارید
میراث نبی را به وصیش بسپارید
از غیر علی، غیر علی دست خدا را بفشارید
با دست علی، دست خدا را بفشارید
این نصّ کلام الله و این قول رسول است
با مهر علی طاعت کونین قبول است
این جان نبی اصل نبی دست اله است
بی دوستیش هر چه ثواب است گناه است
در حشر تباه است تباه است تباه است
این است که بر لشگر دین میر سپاه است
این است که بر خلق پناه است پناه است
قرآن و خداوند گواه است گواه است
کامروز زمعبود عنایت شده کامل
توحید و نبوت به ولایت شده کامل
این است امیری که خدا خوانده امیرش
این است وزیری که نبی خوانده وزیرش
این است بشیری که رسل بوده بشیرش
این است بصیری که خرد خوانده بصیرش
این است بزرگی که بزرگیست حقیرش
این است صراطی که نجات است مسیرش
بودند علی دوست اگر مردم عالم
بالله قسم خلق نمی گشت جهنم
سرچشمه لطف و کرم و جود علی بود
از روز ازل شاهد و مشهود علی بود
بر لوح و قلم مقصد و مقصود علی بود
در ارض و سما عابد و معبود علی بود
بر خیل ملک ساجد و مسجود علی بود
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
مردم، علی و آل علی مشعل نورند
بی نور علی مردم عالم همه کورند
ما غیر علی در دو جهان یار نداریم
داریم علی را به کسی کار نداریم
با دشمن او جز سر پیکار نداریم
بیم از ستم و طعنه اغیار نداریم
جز دوستی حیدر کرّار نداریم
بی او همه هیچیم و خریدار نداریم
روزی که سرشتند به عالم گل ما را
دادند همان لحظه به حیدر دل ما را
ای جان نبی جان دو عالم به فدایت
جنّ و ملک و حوری و آدم به فدایت
ارواح رسولان مکرم به فدایت
صد موسی و صد عیسی مریم به فدایت
لوح و قلم و عرش معظم به فدایت
هر چند نیم قابل، من هم به فدایت
تا هست زبان سخن و نطق و سپاسم
بالله قسم جز تو امیری نشناسم
ای همدم ما پیش تر از آمدن ما
ای مُهر تولای تو نقش کفن ما
با مِهر تو حق روح دمیده به تن ما
با حّب تو جان باز رود از بدن ما
روزی که زبان یافت توان در دهن ما
شد نام دل آرای تو اول سخن ما
(میثم) نه، همه شفیته دار تو هستند
خاک قدم میثم تمار تو هستند
حاج غلامرضا سازگار
عید غدیر
نبین از خاک بالشتی، به شب ها زیر سر دارد
و یا در پاش نعلینی پر از وصله، اگر دارد
نبین با چاه خلوت کرده و مأنوس او گشته
و همچون وسعت دریاش، خونی در جگر دارد
اراده، چون کند مولا، قضا تغییر خواهد کرد
علی در سرنوشت عالم امکان اثر دارد
نبین باشد حصیر کهنه، دارایی این حاکم
ببین ثروت به صید او تلاشی بی ثمر دارد
به نخلستان چه با زحمت به جانِ چاه افتاده
کسی که تر کند لب را، دو عالم کارگر دارد
به دنیای پر از کج راهه، راهِ اوست راه حق
که اسلام بدون مرتضی، حتما خطر دارد
اگر گفته بپرسید از علی، من مطمئن هستم
اگر برگی زمین افتاده باشد او خبر دارد
به آنکه شامل لطف خدا گشته، بگو اصلا
علی بر تو نظر کرده، که حق بر تو نظر دارد
نفس دارد، نفس ها را برای یاعلی گفتن
وگرنه عمرِ بی معشوق، لَفظش هم ضرر دارد
حامد آقایی
غدیر تجلّی طور
باده بده ساقیا! ولی ز خمِّ غدیر
چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر
دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیهْ پرداز شد
که زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان، دایره ساز شد
سَرور روحانیان هو العلی الکبیر
وادی خمّ غدیر، منطقه نور شد؟
یا ز کف عقل پیر، تجلّی طور شد؟
یا که بیانی خطیر ز سرِّ مستور شد؟
یا شده در یک سریر قَرانِ شاه و وزیر؟
چون به سرِ دست شاه، شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه، ظلِّ عنایت فکند
به شوکت فرّ و جاه، به طالعی ارجمند
شاه ولایتْ پناه، به امر حق شد امیر
مژده! که شد میر عشق وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق، اساسِ وحدت، دُرست
به آب شمشیر عشق، نقش دوئیت بشست
به زیر زنجیر عشق، شیر فلک شد اسیر
فاتح اقلیمِ جود به جای خاتم نشست؟
یا به سپهرِ وجود نیر اعظم نشست؟
یا به محیط شهود مرکز عالم نشست؟
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر
جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدَم
پرده ز رُخ باز کرد بدْر منیر ظُلَم
علّامه شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی
خضر بیابان عشق
به هر که مولا منم، علی ست مولای او
نسخه اسما منم، علی ست طغرای او
سرِّ معمّا منم، علی ست مَجْلای او
محیط انشا منم، علی مَدار و مدیر
طور تجلّی منم، سینه سینا علی ست
سرِّ انا اللَّه منم، آیت کبرا علی ست
ذرّه بیضا منم، لؤلؤ لالا علی ست
شافع عقبی منم، علی مُشار و مُشیر
حلقه افلاک را، سلسلهْ جنبان علی ست
قاعده خاک را، اساس و بنیان علی ست
دفتر ادراک را، طراز و عنوان علی ست
سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر
دایره کن فکان، مرکز عزم علی ست
عرصه کون و مکان، خطّه رزم علی ست
در حرم لا مکان خلوت بزم علی ست
روی زمین و زمان به نور او مُستَنیر
یوسف کنعان عشق، بنده رخسار اوست
خضر بیابان عشق، تشنه گفتار اوست
موسی عمران عشق، طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر درِ او؟ یک فقیر
ای به فروغ جمال آینه ذو الجلال
(مفتقر) خوشْ مقال مانده به وصف تو، لال
گرچه بُراق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال، تشنه بود ناگزیر[1]
محمّد حسین غروی اصفهانی
نخل سَرسبز نبوّت
چشمه ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
فصل باران بود و رویش فصل سبز زیستن
خنده، گل می کرد بر لبهای صحرا در غدیر
بود پیدا در زلال جاری تکبیرها
نقطه پایان عمر تشنگی ها، در غدیر
جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمّد! همّتی!
حکم یزدان ست و باید کرد اجرا، در غدیر
رفت بالا از جهاز اشتران و، خطبه خواند
خطبه یی شورْ آفرین و شورْافزا در غدیر
تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ
کرد بیرون ز آستین دست خدا را در غدیر
عرشیان، در اشتیاق خاکیان می سوختند
تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر
(گفت: هر کس را منم مولا، علی مولای اوست)
کرد گل، گل نغمه احمد چه زیبا در غدیر!
از فروع دین: تولّا و تبرّا، در غدیر
دستِ رد بر سینه اغیار می زد آشکار
(عاد من عاداه) او افکند غوغا در غدیر
گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنه ها
خیمه می زد در کنار آرزوها، در غدیر
خشمهای شعله ور، پژواک کینِ جاهلی
خطِّ سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر
یاد دارید ای زلالی فطرتان می پرست!
پیر میخواران صفا می کرد با ما در غدیر؟!
یاد دارید ای حماستی طینتان سربِدار
بو الفضولِ فتنه را، رسوای رسوا در غدیر؟
یاد دارید ای بهشتی سیرتان! مولا علی
از قیام خود، قیامت کرد برپا در غدیر؟!
کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی
از طلوع آفتابِ عالمْ آرا، در غدیر
طور بود و، نور بود و، کشف و اشراق و شهود
شد بهشت آرزوها آشکارا، در غدیر
لَن تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد
با تماشایی ترین تصویر، مولا در غدیر
خُم به جوش آمد که: ساقی، ساقی کوثر شده ست
می ز چشم مست ساقی، بادهْ پیما در غدیر
هر چه پیمودید یاران باده، بادا نوشِ تان!
با حریفان گفت ساقی: نوش باد! در غدیر
گلسرود شوق را، هستی به لب دارد که: من
آنچه را گم کرده بودم، گشت پیدا در غدیر
فتنه هاى دیر پا، افتاد از پا در غدیر[2]
رسول آینه ها
شد خیمه گاه عشق به پا در غدیر خم
جاری شد آفتاب و لا، در غدیر خم
آن شب غدیر، وسعت دریا گرفته بود
جوشید چشمهْ چشمهْ صفا در غدیر خم
امضا نمود نامه خورشید عشق را
وقتی رسولِ آینه ها در غدیر خم:
فریاد مردمی که علی می شناختند
پیچید تا حضور خدا، در غدیر خم
آن شب دمید از کف احمد فروغ مهر
رویید واژهْ واژهْ وفا در غدیر خم
خُم، شیعه گشت از لب جام ولای دوست
بوسید دست عاطفه را در غدیر خم
صحرا پر از شکوفه شد از شوق مرتضی
شد تا حساب شیعه جدا در غدیر خم
دارد (شقایق) از تو فروغ محبّتی
مریم خرّمشاهی (شقایق)
سجّاده سبز غدیر
ما امتداد جاده سبز غدیریم
نسل حضور ساده سبز غدیریم
ایمان ما آبی، نگاه دین ما سبز
آیینه سجّاده سبز غدیریم
باور کنید آبادتر از ما نبینند
وقتی خراب باده سبز غدیریم
یک آسمان مهریم و شب را می شناسیم
بر خاک غم افتاده سبز غدیریم
آلاله ییم و در یقین شیعه خود
سرخیم، تا آزاده سبز غدیریم
پایان این چشم انتظاری، سبزِ
سبزست تا رهسپار جاده سبز غدیریم
ما (آتش) جا مانده بعد از کاروانیم
امّا به پا استاده سبز غدیریم [3]
سید محمود علوی نیا (آتش)
ولایت باده غیب و شهود
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست از جمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کُنتُ کنزاً مخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینه صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
مرحوم آغاسی
منم نور احمد مختار
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
وقت پیمان گرفتن از ذرات
با صدایی رسا و بانگ جلی
«اولست بربکم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف که: بلی
تا بسنجد عیارشان، افرودخت
آتشی در کمال مشتعلی
داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلی از بدلی
فرقه یی ز امر حق تمرد کرد
گشت مطرود حق ز پر حیلی
با شقاوت قرین و مد شد
شد پریشان ز فرط منفعلی
فرقه دیگری در آتش رفت
ز امر یزدان قادر ازلی
نادر شد بهرشان چو خلد برین
که بود این سزای خوش عملی
با سعادت قرین شد و همدم
گشت مقبول حق ز بی خللی
بهر این فرقه حق عیان فرمود
جلوات نبی و نور ولی
که منم نور احمد مختار
مهر من نیست غیر مهر علی
ناگهان شد عیان در آن وادی
نور مولا علی ز بی حللی.
چون به خود آمدند، می گفتند
در حضور خدای لم یزلی
که: علی دست قادر ازلی ست
رشته ما سوا به دست علی ست
محمدعلی مجاهدی
آیه عشق
گل همیشه بهارم غدیر آمده است
شراب کهنه ما در خم جهان باقی است
خدای گفت که «اکملت دینکم»، آنک
نوای گرم نبی در رگ زمان باقی است
قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان
ولایت علی و آل، جاودان باقی است
گل همیشه بهارم بیا که آیه عشق
بنام پاک تو در ذهن مردمان باقی است
سید مصطفی موسوی گرمارودی
امیر عشق
صدای کیست چنین دلپذیر می آید؟
کدام چشمه به این گرمسیر می آید؟
صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر می آید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر می آید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید: کسی دستگیر می آید
کسی بزرگ تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست گیری طفل صغیر می آید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر می آید
کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر می آید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بی نظیر می آید
خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خر دهید به یاران: غدیر می آید
به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر می آید
خبر دهید به یاران: دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر می آید
خم غدیر به دوش از کرانه ها، مردی
به آبیاری خاک کویر می آید
کسی دوباره به پای یتیم می سوزد
کسی دوباره سراغ فقیر می اید
کسی حماسه تر از این حماسه های سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر می آید
غدیر آمد و من خواب دیده ام دیشب
کسی سراغ من گوشه گیر می آید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیر می آید
شبیه چشمه کسی جاری و تبپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر می آید
علی (ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می آید
به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر می آید
شبیه آیه قرآن نمی توان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر می آید؟
مگر ندیده ای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر می آید!
بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر می آید
بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر می آید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
مرتضی امیری اسفندقه
ایوان نجف
دردمندیم و دوای ما نگاه دلبر است
حال عشاق از دعایش از همیشه بهتر است
ما نمک پروده ی این خانه بودیم از قدیم
هفت پشت ما خدا را شکر اینجا نوکر است
در حرم ها هی نشستم پای ایوان طلا
باز ایوان نجف والله چیزی دیگر است
در ولایت شک کند هر کس روایت آمده
ریشه ی این شک به واقع از گناه مادر است
رهبر سنی بماند کیست، شیعه رهبرش
حیدر است و حیدر است و حیدر است و حیدر است
دل به حیدر داده ام، اما به دستور خودش
جایمان داده علی در باغ انگور خودش
نور او با نور حق و نور پیغمبر یکی ست
انبیا را سخت حیران کرده با نور خودش
احتیاجی نه به لشگر دارد او نه یاوری
حیدر کرار خود بوده ست منصور خودش
هر کسی را قابل عشق خودش دید از ازل
در دل او جای داده تا ابد شور خودش
آمده آنکه به میدان علی در کار و زار
شک ندارم کنده با دست خودش گور خودش
او اولو الامر دو عالم بوده از روز ازل
بر نمی آید به وصفش کاری از دست غزل
مرتضی نفس نفیس شخص ختم الانبیاست
مصطفی او را گرفته مثل جانش در بغل
با خدا پیغمبر از حب علی گفت و شنید
پس ولایش میشود حی علی خیرالعمل
احتیاجی بر تبر در بت شکستن هم نداشت
خود به خود با دیدن او خرد شد لات و هبل
با علی هر کس در افتد ور می افتد بی گمان
از قدیم این شد میان مردمان ضرب المثل
ابتدایش را نفهمیدیم از کی از کجا
اینقدر فهمیده ام بی ابتدا بی انتها
با وجودی که خدائی کردنش پوشیده نیست
در خرابه می شود همسفره با مرد گدا
دور خود می چرخد و هو می کشد حق حق کنان
رو به ایوان نجف می ایستد قبله نما
یکصد و ده بار دور کعبه می گردم اگر
هر اذان آن بگوید نام صاحب خانه را
دور بیهوده نزن این خانه را بی حب او
ذره ای ارزش ندارد کار تو پیش خدا
هر سحر در خلوتم با او نیایش می کنم
عشق روز افزون از او هربار خواهش می کنم
مثل حق تنها ستایش هست مخصوص علی
پس امیرالمومنینم را ستایش می کنم
گفت بابایم که از عشق علی گفتم به تو
دخترت را هم به حب او سفارش می کنم
اهل وحدت را بگو وحدت خیالی بیش نیست
من کجا با دشمن این شاه سازش می کنم
باخدای بی علی از بت پرستان بدتر است
پس خدا را با علی با هم پرستش می کنم
سجده بر ایوان طلای او نکردن زشت نیست
پای این ایوان و این گنبد نمردن زشت نیست
ساقی کوثر دو عالم را نموده مست خود
محسن صرامی
عید خجسته غدیر
قسم به جان تو ای عشق ای تمامی هست
که هست هستی ما از خم غدیر تو مست
در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست
که آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود
به خمسرای ولایت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو کوثری بهشتی بود
که بر ولای تو دل بسته بود صبح الست
در آن میانه که مستی کمال هستی بود
به دور سرمدی ات هر که مست شد پیوست
بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشک تو بر گونه زمان جاری ست
ز بس که آه یتیمان، دل کریم تو خست
ز حجم غربت تو می گریست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست
هنوز کوفه کند مویه از غریبی تو
زمانه از غم تنهایی ات به گریه نشست
دمی که خون تو محراب مهر رنگین کرد
دل تمامی آیینه ها ز غصه شکست
نصرالله مردانی
غدیر تجدید پیمان
باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر
شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر
موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر
چشمه های نور جاری شد ز دامان غدیر
شد غدیر خُم تجلی گاه انوار خدا
تا در آن جا جلوه گر شد نور مِصباحُ الهُدی
آفرینش را بُوَد بر سوی آن سامان نگاه
ما سوی اللّه منتظر تا چیست فرمان اِله
ناگهان خَتمِ رُسُل، آن آفتاب دین پناه
بر فراز دست می گیرد علی را همچو ماه
تا شناساند به مردم آن ولی اللّه را
«والِ مَن والاه» خواند، «عادِ مَن عاداه» را
ای غدیر خم که هستی روز بیعت با امام
بر تو ای روز امامت از همه امت سلام
از تو محکم شد شریعت، وز تو نعمت شد تمام
ما به یاد آن مبارک روز و آن زیبا پیام
از ولای مُرتضی دل را چراغان می کنیم
با علی بار دگر تجدید پیمان می کنیم
سیدرضا مؤید
غدیر قربانی جانان
کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً، ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی
ختم شد سجده دیروز به انسان شدنم
روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شان تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو، اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
تو ولی هستی و منجیِ ولایت، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست
آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدند
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست
علی اکبر لطیفیان
پی نوشت ها:
نظرات کاربران
میزبانی شده توسط مرکز داده نور