اشاره:
در مضامین مختلفی از معارف امامت، امامان معصوم(ع) به کشتی روان در میان امواج بی امان دریا، تشبیه شده اند که هرکس سوار آن کشتی ها شد نجات یافت و هرکس آن را ترک کرد، غرق گردید؛ آن که از آن ها پیشی گرفت، از مرز دین خارج، و آن که از آن ها عقب ماند، نابود شد؛ و آن که دوش به دوش ایشان حرکت کرد، به آنان پیوست و همراهشان خواهد بود.
در سخنان مختلفی از امامان، پیدایش مأمومان منتظر، مقدمة ظهور امام زمان معرفی شده است. و بی تردید، اقتدای کامل به صاحبان این منهج و مکتب، قبل از شناخت شیوة زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی آنان ممکن نیست.
در نخستین قسمت این نوشتار، به بیان لزوم آشنایی با زندگی چهارده معصوم(ع)، راه خروج از زندگی پوچ و بیهوده و برخی از موضوعات دو قرن، زندگی سیاسی امامان پرداختیم. در این قسمت، به بررسی آموزة «عزت نفس» در اخلاق و رفتار امامان(ع) خواهیم پرداخت.
معنای عزّت نفس در اسلام
عزّت، در لغت، به معنای شکست ناپذیری است. «عزیز» یکی از صفات خداوند است که در قرآن، ذات پاک خدا 92 بار با این صفت یاد شده است.
عزّت، در مورد انسان نیز از همین ریشه سرچشمه می گیرد و به معنای حفظ آبرو و شخصیّت، و عدم کرنش و دریوزگی در برابر صاحبان زر و زور و تزویر است که یک نوع شکست ناپذیری است.
چنین عزّتی را قطعاً در پرتو ارتباط محکم با صاحب عزّت مطلق، خدای عزیز، قدرتی که با داشتن آن هرگز اسیر و ذلیل هوا و هوس نمی شویم و در برابر طاغوت درون و برون سرخم نمی کند، می توان به دست آورد؛ به قول اقبال لاهوری:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گرچه خود داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی قد خم کرد
حقیقت عزّت در درجة نخست، در دل و جان انسان ظاهر می شود و او را از خضوع و سازش و خودباختگی در برابر طاغیان و یاغیان باز می دارد. و چنین خصلتی از خصال جوان مردان غیور است.
مرز بین عزّت و تکبّر باریک است. از این رو، گاهی موجب اشتباه می شود و افرادی که خوی متکبّران دارند، آن را با عزّت نفس اشتباه می گیرند. گاهی نیز بعضی، به اشتباه عزّت برخی را به عنوان تکبّر آنان تصور می نمایند.
مرز بین ذلّت و تواضع نیز نزدیک است. باید موارد هرکدام را شناخت.
شخصی به امام حسین(ع) عرض کرد: در تو تکبّر وجود دارد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «بزرگی و کبریایی مخصوص ذات پاک خداست، ولی در من عزّت وجود دارد که خداوند می فرماید:
ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنین؛1
عزّت مخصوص خدا و رسول او، و مؤمنان است.
شخصی به امام حسن(ع) عرض کرد: در تو عظمت و بزرگ نمایی وجود دارد. آن حضرت پاسخ داد:
بل فیّ عزة؛2
بلکه در من عزّت وجود دارد.
سپس آیة مذکور را تلاوت کرد.
عزّت، براساس روایات اسلامی، تنها در پرتو تقوا و بندگی خالص خدا به دست می آید.
امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
لاعزّ أعزّ من التّقوی؛3
عزّتی عزیزتر از تقوا و پرهیزکاری نیست.
آن بزرگوار در مناجات با خدا عرض می کرد:
إلهی کفی بی عزّاً أن أکون لک عبداً؛4
خدایا! برای من همین عزّت کافی است که بندة تو هستم.
بسیاری از دستورها و برنامه های عملی اسلام موجب تقویت عزّت است. در میان آنها، از همه آشکارتر، برنامة جهاد اسلامی است که بزرگ ترین فلسفة آن حفظ عزّت مسلمانان است. برهمین اساس، حضرت زهرا(ع) در ضمن شمارش فلسفة پاره ای از احکام، فرمود:
جعل الله الجهاد عزّاً للإسلام، و ذلّا لأهل الکفر و النفاق؛5
خداوند جهاد را سبب عزّت و شکوه اسلام و ذلّت و شکست کافران و منافقان قرار داد.
عزّت نفس از دیدگاه قرآن
قرآن مجید در سه مورد، همة عزّت را از آنف خدا می داند و می فرماید:
إنّ العزّة لله جمیعاً؛6
همانا همة عزّت از آن خدا است.
نیز می فرماید:
ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنین؛7
عزّت، مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
این آیات بیانگر آن است که خصلت عزّت، از صفات الهی است. آنان که دارای این خصلت بزرگ هستند، مظهر یکی از صفات الهی می باشند.
آخرین آیه حاکی است که رسول خدا(ص) و مؤمنان راستین نیز دارای عزّت هستند. بنابراین، اگر کسی به سوی صفات و رفتاری برضدّ عزّت برود، قطعاً از مؤمنان راستین نخواهد بود.
در قرآن می خوانیم:
أیبتغون عندهم العزّة فإن العزّة لله جمیعاً؛8
آیا آنان (منافقان) عزّت را نزد غیرخدا می جویند، (با این که) قطعاً همة عزّت نزد خداست.
نیز در قرآن می خوانیم:
من کان یرید العزّة فللّه العزّة جمیعاً؛9
کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد؛ چرا که) تمام عزّت برای خدا است.
بنابر این آیه، پایة اساسی و شرط اصلی تحصیل عزّت، اعتقاد به خداست. بنابراین، در کارها و برنامه های غیرخدایی، هیچ گونه عزّتی به دست نخواهد آمد.
ارزش عزّت نفس از دیدگاه روایات
در روایات، از عزّت نفس به عنوان یکی از ارزش های مهم و بسیار والا یاد شده است. اکنون از بین صدها روایت، چند روایت را نقل می کنیم:
1. امام حسن مجتی(ع) فرمود:
إذا أردت عزّاً بلاعشیرة، و هیبةً بلاسلطان، فاخرج من ذلّ معصیة الله إلی عزّ طاعة الله؛10
اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خویش، و طالبف شکوهف بدون سلطنتی؛ از ذلّت نافرمانی خدا به سوی عزّت اطاعت او حرکت کن!
2. در اسلام از هر چیزی که زمینه ساز برای ذّلت انسان می شود، و یا کمترین رابطه ای با ذّلت انسان دارد، نهی شده است. پیامبر(ص) به اصحاب خود فرمود:
ألا تبایعونی؟
آیا با من بیعت نمی کنید؟
اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! ما با تو بیعت می کنیم. پیامبر(ص) فرمود:
تبایعونی علی أن لاتسألوا النّاس شیئاً؛11
با من چنین بیعت کنید که هیچ چیز را از مردم تقاضا نکنید.
از این ماجرا به بعد، اصحاب به قدری مراقب بودند که از کسی تقاضایی نکنند، حتّی اگر سوار بر مرکب بودند و تازیانه از دستشان برزمین می افتاد، به کسی نمی گفتند آن را به ما بده، بلکه خودشان پیاده می شدند و آن را برمی داشتند.
آن حضرت فرمود: «اگر یکی از شما ریسمانی بردارد و برای جمع کردن هیزم به بیابان برود و کوله باری از هیزم بر کول گیرد و آن را بیاورد و بفروشد، و از مزد آن معاش زندگی خود را تأمین کند و آبرویش را حفظ کند، برای او بهتر از تقاضای کمک کردن است».
3. امام صادق(ع) فرمود:
شیعتنا من لایسأل النّاس شیئاً و لو مات جوعاً؛12
شیعة ما از مردم چیزی را تقاضا نمی کند گرچه از گرسنگی بمیرد.
4. نیز فرمود:
من سأل من غیر فقر فإنّما یأکل الخمر؛13
کسی که فقیر نیست ولی تقاضای کمک مالی کند؛ همانا شراب می خورد (یعنی گناهش همانند شراب خواری سنگین است).
5. امام سجاد(ع) فرمود:
ما أحبّ أن لی بذل نفسی حمر النّعم؛14
دوست ندارم دارای شتران سرخ مو (و ثروت کلان) باشم، ولی در برابر تحصیل آن، لحظه ای تن به ذلّت دهم.
6. امام باقر(ع) فرمود:
طلب الحوائج إلی النّاس استلاب للعزّ... و الیأس عمّا فی أیدی النّاس عزّ المؤمن فی دینه؛15
حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع امید از آنچه در دست مردم است، مایة عزّت مؤمن در دینش می باشد.
7. امام صادق(ع) فرمود:
عزّ المؤمن إستغناؤه عن النّاس؛
عزّت مؤمن، بی نیازی او از مردم است.
8. امام صادق(ع) فرمود:
إنّ الله تبارک و تعالی فوّض إلی المؤمن أموره کلّها و لم یفوض إلیه أن یذلّ نفسه؛16
همانا خداوند متعال همة کارهای مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز این که به او اجازه نداده است خود را ذلیل کند.
9. نیز فرمود:
لاینبغی للمؤمن أن یذلّ نفسه، قیل له و کیف یذلّ نفسه؟ قال یتعرّض لما لایطیق؛17
سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند، سؤال شد: چگونه خودش را ذلیل می کند؟ فرمود: خود را در معرض کاری که از او ساخته نیست، قرار دهد.
10. امام صادق(ع) فرمود:
من سأل النّاس و عنده قوت ثلاثة أیّامف لقی الله تعالی یوم یلقاه و لیس فی وجهه لحم؛18
کسی که غذای سه روز را دارد و از مردم تقاضای کمک کند، روز قیامت با خداوند ملاقات کند در حالی که در صورتش گوشت نیست.
عزّت در گفتار امام حسین(ع)
امام حسین(ع) در ماجرای کربلا و بیعت نکردن با یزید، دربارة عزّت نفس و دوری از ذلّت، بسیار سخن گفت، به عنوان نمونه فرمود:
موت فی عزّة خیر من حیاة فی ذلّ؛19
مرگ با عزّت، بهتر از زندگی با ذّلت است.
نیز در روز عاشورا فرمود:
ألا و إنّ الدّعی بن الدّعیّ، قد رکزنی بین اثنتین؛ بین السّلّة و الذّلّة، و هیهات منّا الذّلّة، یأبی الله لنا ذلک و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیّة، و نفوس أبیّة من أن نؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام؛20
آگاه باشید! فرومایة پسر زنازاده، مرا بین دو راهی مرگ و ذلّت قرار داده است؛ بسیار دور است ذلّت از ما، خداوند و رسولش ما را از پذیرفتن ذلت باز داشته است. هم چنین مؤمنان و پرورش یافتگان دامن های پاک و ارجمند، اندیشه های بزرگ و شکوه مند و شخصیت های غیور و عزّتمند نخواسته اند که ما اطاعت فرومایگان پست را برکشته شدن در قتلگاه بزرگ مردانف بلند همّت ترجیح دهیم و ذلّت را بپذیریم.
نیز فرمود:
الموت خیر من رکوب العار
و العار أولی من دخول النّار21
مرگ، بهتر از ننگ ذلّت در برابر یزید است. ننگ (ظاهری شکست در جنگ) بهتر از ورود در آتش دوزخ می باشد.
لا والله لا أعطیکم بیدی إعطاء الذلیل و لا أفرّ فرار العبید؛22
نه، به خدا سوگند! دست ذلت به سوی شما دراز نمی کنم، و همچون بردگان نمی گریزم.
نمونه ها
در زندگی سازنده و درخشان امامان معصوم(ع) و شاگردانشان، نمونه هایی بسیار زیبا و بالنده از عزت نفس در برابر طاغوت ها و دیکتاتورهای عصرشان وجود دارد که به زندگی آنان، درخشندگی والایی بخشیده است. که بعضی از آن ها را می آوریم:
نمونة اول: گروهی از انصار (مسلمانان مدینه) به پیامبر(ص) عرض کردند: ای رسول خدا! برای حاجتی نزد شما آمده ایم.
پیامبر: «چه حاجتی دارید؟»
گروه انصار: حاجت ما بسیار بزرگ است.
پیامبر: «بگویید، بدانم چیست؟»
گروه انصار: حاجت ما این است که در پیشگاه پروردگارت، بهشت را برای ما ضمانت کنی.
پیامبر(ص) سرش را به زیر افکند، سپس عصایش را چند بار به زمین زد و سرش را بلند کرد و فرمود: «با یک شرط، چنین ضمانتی را برای شما می کنم:
أن لاتسألوا أحداً شیئاً؛
از هیچکس (جز خدا) چیزی را تقاضا نکنید».
آنان تعهّد دادند در زندگی از احدی تقاضا نکنند، تا آنجا که اگر یکی از آنان در سفر بود، و سواره حرکت می کرد، و تازیانه اش به زمین می افتاد، خوش نداشت به کسی بگوید: تازیانه را به من بده، بلکه خودش پیاده می شد و تازیانه اش را برمی داشت، یا اگر یکی از آنان در کنار سفره دستش به آب نمی رسید، به کسی نمی گفت: آب را به من بده، بلکه خودش برمی خاست و ظرف آب را برمی داشت.23
نمونة دوم: مفضّل بن قیس از یاران امام صادق(ع) بود. او روزی نزد امام صادق(ع) رفت و به بیان گرفتاری ها و رنج های زندگی خود پرداخت. امام صادق(ع) به کنیز خود دستور داد کیسه ای که محتوی چهارصد درهم بود، به او بدهد، آن گاه به او فرمود: «با این پول زندگیت را بهبود بخش».
مفضّل عرض کرد: منظور من از بیان شرح حال خود، این بود که در حقّ من دعا بکنید.
امام صادق(ع) فرمود:« بسیار خوب، دعا هم می کنم» و در پایان به مفضّل فرمود:
إیّاک أن تخبر النّاس بکلّ حالک فتهوّن علیهم؛24
از بازگو کردن همة شرح حال خود برای مردم، پرهیز کن؛ تا خوار نشوی.
نمونة سوم: هارون به وزیر خود، یحیی بن خالد برمکی دستور داد، موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کند و سلامش را به او برساند و بگوید: پسر عمویت (هارون) می گوید: من سوگند یاد کرده بودم که تو را آزاد نسازم، تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو نمایی. اقرار تو ننگی برایت ندارد درخواست عفو تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من (یحیی بن خالد) مورد اطمینان من و وزیرم می باشد، از او درخواست عفو کن؛ به مقداری که مرا از مسئولیت سوگند برهاند. آن گاه به سلامت! هرکجا خواهی برو.
یحیی پیام هارون را به آن حضرت رساند. امام کاظم(ع) به یحیی فرمود: «ابا علی! مرگ من فرا رسیده است و بیش از یک هفته، در این دنیا نخواهم ماند... . از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستادة من نزد تو می آید و آنچه را (در مورد وفات من) دیده، به تو خبر می دهد، و تو به زودی در فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی زانو بر زمین می زنی و در آن جا روشن می شود که ستمگر کیست؟»25
به این ترتیب، آن بزرگ مرد الهی در سخت ترین شرایط، با کمال صلابت در برابر هارون ایستاد و تقاضای عفو نکرد و مرگ با عزّت را بر زندگی ذلّت بار ترجیح داد.
نمونة چهارم: بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامة طبّی، درمان نمی یابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت می رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به این جا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می شنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ع)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟
امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:
اللّهم کما أریته ذلّ معصیته، فأره عزّ طاعتی؛26
خدایا! همان گونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجة عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده.
امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجة گناه، ذلت است و نتیجة عبادت، عزت.
نمونة پنجم: امام کاظم(ع) در زندان بسیار خوفناک سندی بن شاهک بود. هارون توسّط ربیع (وزیر دربار) برای آن حضرت پیام داد: من ربیع را مأمور کرده ام تا هرگونه غذا خواستی برای تو آماده سازد. آنچه میل داری بدون مضایقه از او بخواه ... .
ربیع به زندان رفت، دید امام مشغول نماز است. صبر کرد تا نماز امام تمام شود. همین که نماز امام تمام می شد، بی درنگ برمی خاست و به نماز دیگر مشغول می شد. سرانجام ربیع در آخرین جملة یکی از نمازهای امام، پیش آمد و پیام هارون را به امام کاظم(ع) ابلاغ نمود.
امام کاظم(ع) بی آنکه به ربیع توجّه کند، فرمود:
لا حاضر مالی فینفعنی، و لم أخلق سئولاً؛27
اموالم نزد من حاضر نیست تا مرا بهره مند سازد و خداوند مرا تقاضا کننده از خلق نیافریده است.
سپس بی درنگ برخاست و به نماز ایستاد.
ربیع نزد هارون بازگشت و دیده ها و شنیده های خود را به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: نظرت دربارة موسی بن جعفر(ع) چیست؟ ربیع پاسخ داد: اگر خطی در زمین کشیده شود و موسی بن جعفر(ع) داخل آن گردد و سپس بگوید: از آن خارج نمی شوم، هرگز از آن خارج نخواهد شد!
هارون گفت: راست می گویی.
نمونة ششم: ابوذر غفاری شاگرد ممتاز پیامبر(ص) و علی(ع) بود. عثمان در عصر خلافت خود، کیسة پولی را به غلامش داد و گفت: این کیسه را ببر و به ابوذر بده. اگر پذیرفت، تو را آزاد می کنم.
غلام، کیسه را گرفت و با ذوق و شوق، خود را به ابوذر رسانید و آن را به ابوذر داد، امّا هرچه اصرار کرد نپذیرفت. غلام گفت: آزادی من بستگی به پذیرش تو دارد؛ اگر این کیسة پول را نپذیری من آزاد نخواهم شد.
ابوذر که بزرگ مردی عزت مدار بود، و حاضر نبود به هیچ وجهی عزت خود را در برابر عثمان کمرنگ کند، در پاسخ غلام گفت:
إن کان فیها عتقک، فإنّ فیها رقّی؛28
اگر آزادی تو در گروف این کار است، بندگی من نیز در گروف آن است.
ابوذر، عزت خود را به پول وافر عثمان نفروخت؛ با اینکه در آن وقت تهی دست بود و نیاز بسیار به آن پول داشت.
روزی عثمان با ابوذر ملاقات کرد و هدایایی به او داد، ولی ابوذر نپذیرفت و گفت:
لاحاجة لی فی ذلک، یکفی أباذر ثقته بالله؛29
نیاز به این امور ندارم. برای ابوذر، توکّل و اطمینان به خدا کافی است.
ابوذر همواره دعایی می خواند که جبرئیل به پیامبر(ص) عرض کرد: «دعای ابوذر در آسمان معروف است». دعای ابوذر این بود:
اللّهم إنّی أسألک الأمن و الإیمان بک، و التّصدیق بنبیّک، والعافیة من جمیع البلاء، والشّکر علی العافیة، و الغنی عن شرار النّاس؛30
خدایا! امنیت و ایمان را از تو می خواهم. همچنین تصدیق پیامبرت، و عافیت از همة بلاها و شکرگزاری برعافیت، و بی نیازی از انسان های بد را، از درگاهت می خواهم.
جملة «بی نیازی از انسان های بد» که اساس عزت و سربلندی یک مسلمان است، دعای همیشگی ابوذر بود، او محتوای این دعا را در همة ابعاد زندگیش عینیّت بخشید.
نمونة هفتم: یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) به نام احمدبن محمد بن ابی نصر، به آن حضرت عرض کرد: قربانت گردم! برای اسماعیل بن داود نامه ای بنویس و سفارش کن تا مرا (از اموال دنیا) بهره مند سازد.
امام رضا(ع) فرمود: «دریغم می آید که از او و امثال او چیزی را تقاضا کنی. به مال من تکیه کن و خود را بی نیاز ساز».31
نمونة هشتم: ابراهیم خلیل(ع) برای پیدا کردن مهمان از خانه بیرون رفته بود. هنگامی که به خانه بازگشت، مرد یا شبیه مردی را در خانه دید، پرسید: «کیستی و با اجازة چه کسی وارد خانه شده ای؟» او سه بار جواب داد: «با اجازة پروردگار خانه، وارد شده ام». ابراهیم(ع) دریافت که او جبرئیل است، خدا را شکر نمود. جبرئیل گفت: «خداوند مرا به سوی بنده ای که او را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیده، فرستاده است تا به او مژده بدهم.» ابراهیم گفت: «او کیست تا خدمت گزارش گردم.» جبرئیل گفت: او تو هستی. ابراهیم گفت: «برای چه من خلیل خدا شده ام؟» جبرئیل گفت:
لأنّک لم تسأل شیئاً قطّ، و لم تفسأل قطّ فقلت: لا؛32
زیرا تو هرگز از کسی تقاضایی نکردی، و هرگز کسی از تو تقاضایی نکرد مگر این که پاسخ مثبت به او دادی.
پی نوشت ها:
برگرفته از: آموزه های اخلاقی ـ رفتاری امامان شیعه(ع)، نوشتة محمدتقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی
1. منافقون (63) آیة 8؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 198.
2. همان، ج 46، ص 106.
3. نهج البلاغه، حکمت 371.
4. بحارالأنوار، ج 77، ص 400.
5. اعیان الشیعه، ج 1، ص 316، نظیر این مطلب در نهج البلاغه، حکمت 252 آمده است.
6. نساء(4) آیة 139؛ فاطر(35) آیة 35 و یونس(10) آیة 65.
7. منافقون (63) آیة 8.
8. نساء(4) آیة 139.
9. فاطر (35) آیة 10.
10. بحارالأنوار، ج 44، ص 139.
11. همان، ج 96، ص 158.
12و13. همان.
14. مستدرک الوسائل، ج 2، ص 464.
15. بحارالأنوار، ج 75، ص 112.
16. فروع کافی، ج 5، ص 63.
17. همان، ص 46.
18. ثواب الأعمال (ترجمه شده)، ص 630.
19. بحارالأنوار، ج 44، ص 192.
20. تاریخ طبری، ج 6، ص 235 و مقتل الحسین مقرّم، ص 247.
21 و 22. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 68.
23. فروع کافی، ج 4، ص21.
24. بحارالأنوار، ج 47 ، ص 44.
25. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 290.
26. بحارالأنوار، ج 48، ص 140.
27. انوارالبهیّه، ص 303 ـ 304.
28. کشکول شیخ بهایی، ج 1، ص 263.
29. جمهرة الاولیاء، ج 2، ص 46.
30. اصول کافی، ج 2، ص 587.
31. وسائل الشیعه، ج 6، ص 394 و اصول کافی، ج 2، ص 149.
32. بحارالأنوار، ج 12 ، ص 13.
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4227/5707/56570